1 روزی که فتوحی رسد از عالم غیبت روزی که فتوحی رسد از عالم غیبت
2 ور به طلبی عمر گرانمایه مفرسای از کهنه گرت کار بر آید کم نو گیر
3 در مسکن خویش ار نه بکامست معاشت بار سفر آنجا که دلت خواست فرو گیر
4 ز آنکس که دل غمزده ات شاد نگردد گر خود بمثل جان تو باشد کم او گیر
1 کریم الدین تو آن پهلو نژادی که گردانرا بتو باشد تفاخر
2 فرستادم بخدمت رقعه ئی دی بدست پهلوی همکتف لمتر
3 یکی رقعه چو آب زندگانی سراسر پر ز نظم و نثر چون در
4 بخدمت گر رسانید از چه معنی تهی ماندست مان از باده منقر
1 سخن بکری بود نوزاده فکر گرامی دار همچون جان پاکش
2 چو سروش هست میل سربلندی اگر بر هر خس آویزی چو تاکش
3 برسم جاهلیت کرده باشی بگاه زندگی در زیر خاکش
1 گرت میل باشد که در پارسی همی دال را باز دانی ز ذال
2 بگویم یکی ضابطه یاد گیر که آن را نیابی به گیتی همال
3 اگر پیش ازو حرف عله بود به جز ذال معجم ندارد مجال
4 ور آن حرف جز حرف عله بود نگه کن که آن حرف را چیست حال
1 دیگر نروم بر در مخلوق ازین پس آسیمه سری تا بکی امبارم ازین پس
2 جمعیت خاطر چو بود کنج خرابم خرمتر ازین قبه مینای مقرنس
3 زین پس من و یاری که قدر است چو تیرم از بار غمش گشت چو ابروی مقوس
4 منشور لطافت رخ آن کبک خرامست طغرای وی از غالیه خطیست مطوس
1 شکر انعام حاتم ثانی مخلص الملک یونس طاهر
2 آنکه کس را خلاف نیست که هست نسبتش طاهر و حسب ظاهر
3 بکدامین زبان توانم گفت ای زبانها ز شکر تو قاصر
4 چون یساری ندارد ابن یمین که شود بر جزای آن قادر
1 دشمن خورد را حقیر مدار خواه بیگانه باش و خواهی خویش
2 زانکه چون آفتاب مشهورست آنچه گفتند زیرکان زین پیش
3 که ز رمح بلند قد ناید آنچه سوزن کند به خوردی خویش
1 بگوش هوش بشنو نکته ئی خوب و گر داری خرد دستور خود ساز
2 همیشه تا توانی ای برادر مشو با هشت کس همراز و دمساز
3 حسود و بیوفا نادان و کاذب بخیل و ناکس و بدخوی و غماز
4 با مردم نادان منشین ور بنشینی زنهار بدو تا بتوان هیچ میاموز
1 ایدل نصیحتم بشنو تا برون بری گوی مراد از خم چو کان روزگار
2 خواری مکش ز حرص چو مرغان خانگی سیمرغ وار قاف قناعت کن اختیار
3 چون شیر شرزه یکتنه میباش در جهان مانند گاو چشم بکنجاره پر مدار
4 شادان مشو ز نیک و ز بد هم غمین مباش میدار ممکنات جهان جمله در شمار
1 دلا ز وقت بد خود جزع مکن ز نهار صبور باش چه دانی نکو شود ایدل
2 مجوی صحبت نادان از آن همی ترسم که همچو صحبت سنگ و سبو شود ایدل
3 بترک صحبت او گیر کز فضیحت او بسیط خاک پر از گفتگو شود ایدل
4 فروغ شهوت و سوزش مده بباد امل که آبروی تو چون آب جو شود ایدل