1 با خرد در حجره دل دوش صحبت داشتم شکوه ها میکردم از دوران این نیلی حصار
2 گه زحل و عقد او با هم سخن میراندیم گاه میکردیم سر نحس و سعدش آشکار
3 گفتم آخر چیست موجب کاین سپهر دون نواز با هنرمندان ندارد غیر خصمی هیچکار
4 داشت قصد آن که از پایم در آرد بیگناه گر نمیشد دستگیر من مسیح روزگار
1 علاء دولت و دین آن وزیر شاه نشان که میدهد دل و دستش چو بحر و کان گوهر
2 اگر ز بحر کف او سحاب رشحه برد کند چو قطره پراکنده در جهان گوهر
3 بخواند ابن یمین را و گفت ساخته اند ردیف شعر ازین پیش شاعران گوهر
4 ترا که ابن یمینی چو هست آن قدرت ردیف مدحت من کن بامتحان گوهر
1 کسی که چشم کرم دارد از اکابر عصر نظر بحالت او میکنم ز روی قیاس
2 بعینه مثل آن حریص محروم است که باز می نشناسد ز فربهی آماس
1 دل بجان آمد از مضیق جهان وین بتر کم امید نیست خلاص
2 از گزند سپهر ناهموار چون گزیدم ولات حین مناص
3 بخت را گفتم ای رمیده ز من با زمانه مزن دم اخلاص
4 که ندارد معاویه در مکر حاجت یاری سلاله عاص
1 یک نکته اختیار کن از عقل خرده دان دانسته ئی که عقل مصون باشد از غلط
2 چون مشک گیسوی تو بکافور شد بدل دیگر مگیر دامن خوبان مشک خط
1 مدتی گردون دونم خسته و آزرده داشت از فراق افضل آفاق و یار اشتیاق
2 آفتاب ملک و ملت آنکه تا باشد جهان جفت او ننشیند اندر سایه این سبز طاق
3 فخر آل مصطفی سید علاء الملک آنک درگهش چون خلد باشد اهل عرفانرا مساق
4 وانکه از جوزا کمر بندد ز بهر بندگی پیش رای انور اوشاه این چارم رواق
1 که میبرد سخنی از زبان ابن یمین بدانجناب که اقبال زیبدش فراش
2 خجسته در گه شاهنشه زمین و زمان که هست بر در او شاه انجم از او باش
3 ستوده خسرو افاق تاج دولت و دین که بادتا بابدبر سریر ملک بقاش
4 بروز رزم بود تیغش آب آتشبار بگاه بزم بود کلکش ابر گوهر باش
1 شرف دولت و دین مشرف دیوان هنر آن منوچهر که خجلت ده مینوست بچهر
2 گفت جزوی دو سه از گفته تو یافته ام آورم نزد تو روزی ز سر شفقت و مهر
3 روز ها رفت و نیاورد مگر مهر برید اوهم از بنده خود ابن یمین همچو سپهر
4 نه همانا که تقاضاش بود حاجت از آنک من اگر خواهم و گر نه رسدم نور بمهر
1 من از فروتر خویش ار همی کشم رنجی عجب مدار که خواهم برینت داد وقوف
2 نه آفتاب فلک نور بخش ماه بود همیشه ماه رساند به آفتاب کسوف
1 تا شدست این قصر خرم بزمگاه شهریار ای بسا خجلت که دارد زو بهشت کردگار
2 جنه المأوی که بودی پیش ازین پنهان ز خلق در میان آب کوثر گشت اکنون آشکار
3 تا فروغ جام گوناگون بصحنش اوفتاد شد زمین او چو سقف آسمان گوهر نگار
4 فرق نتوان کرد او را ز آسمان الابد آنک باشد آن پیوسته سرگردان و هست این برقرار