1 ماه عیدست این ندانم یا خم ابروی دوست روز نوروزست تابان در جهان یا روی دوست
2 آفتاب از روی چون مهرش مثالی روشنست لیک طغرائی ندارد چون خم ابروی دوست
3 صبحدم نرگس چو چشم از خواب مستی برگشاد نسخه ئی دیدم سقیم از غمزه جادوی دوست
4 آتش دلرا دهد تسکین چو آب زندگی هر غباری کآورد باد صبا از کوی دوست
1 نه هر گیاه که در باغ رست شمشادست نه هر درخت که پیر است سرو آزادست
2 نه هر که را لب چون شکرست شیرینست نه هر که کوه تواند برید فرهادست
3 هزار فکر دقیقست فکر بکر اینجا نه هر که لوح تواند نبشت استادست
4 نه هر که صومعه دارد شقیق بلخی شد نه هر که صوف بپوشد جنید بغدادست
1 هرگز از یاد نخواهد شدنم صحبت دوست کی فراموش شود چون همه هستی من اوست
2 بی سهی سرو و سمن سای تو ایجان جهان همچو اوراق دلم خون جگر تو بر توست
3 تا برفتی ز برم در نظرم قامت تو راست مانند سهی سرو روان بر لب جوست
4 نفسی وصل ترا من بجهانی ندهم که قناعت نکنند اهل دل از مغز بپوست
1 هنگام نو بهار و لب جویبار و کشت دریاب ساقیا که تو حوری و این بهشت
2 بر بند همچو نی کمر اندر هوای عشق از خاک جم بزن بسر خم کلاه خشت
3 گر جام زر کشم ز کف یار سیمتن عیبم مکن که از ازل اینست سرنوشت
4 جام ار ز دست دوست بود زهر و می یکیست آنجا که وصل اوست چه محراب و چه کنشت
1 هر کجا صاحبدلی آزاده و فرزانه ایست در هوای زلف چون زنجیر او دیوانه ایست
2 تا نپنداری که آن خال است بر رخسار او از سویدای دلم بر خرمن مه دانه ایست
3 آبحیوان پیش لعلش خاکساری بیش نیست در هوای عارضش شمع فلک پروانه ایست
4 در هوای حسن او و عشق شورانگیز من قصه فرهاد و شیرین مختصر افسانه ایست
1 هر سحر بی شام زلفین تو ای حورا صفت چشمه چشمم پر از گوهر شود دریا صفت
2 روضه رضوان فروغی از شعاع روی تست من نمیدانم جز اینت ای بت زیبا صفت
3 لؤلؤ کافور وش چون سر فرا گوش تو بود غیرتم بگداختش از نیستی لالا صفت
4 من در مهرت گشاده بر دل شیدا و تو بسته ئی بر هیچ در کینم کمر جوزا صفت
1 هرکه با زلف تو اندر دام نیست همچو من پیوسته بی آرام نیست
2 گر چه باشد سرو همبالای تو راستی را چون تو با اندام نیست
3 چشم نرگس دل نیارد کرد صید زآنکه چون چشم خوشت بادام نیست
4 با تو جز خوبی نشان دیگرست تا چه چیزست آنکه او را نام نیست
1 یا رب این پسته شیرین چه شکر گفتارست و آن چه شکل است و شمایل چه قد و رفتارست
2 زهره شد ماه شب چارده را حلقه بگوش یا بنا گوش چو سیم و گهر شهوارست
3 بسکه در پای گل از حسرت او خار شکست تا بدید آنکه گل عارض او بی خارست
4 اوست کز زلف و رخش گلشن جانرا همه سال سنبل غالیه بوی و ورق گلنارست
1 یا رب این بوی خوش از روضه رضوان برخاست یا نسیم سحر از ساحت بستان برخاست
2 یا ز چین سر زلفین چو شام بت من صبحدم باد صبا غالیه افشان برخاست
3 بوی پیراهن یوسف مگر از جانب مصر از پی راحت یعقوب بکنعان برخاست
4 سرمه روشنی چشم جهان بین من است هر غباری که ز خاک در جانان برخاست
1 یا رب این بوی خوش از زلف دلارام منست یا صبا همنفس نافه مشک ختن است
2 آفتاب رخ او در شکن زلف سیاه همچو در سایه سنبل ورق نسترن است
3 گر شکر خنده آن پسته شیرین نبود بچه معلوم توان کرد که او را دهن است
4 ماه رویا دهن غنچه وش خوش سخنت چون شود خنده زنان پسته شکر شکن است