1 کشور حسن تو امروز بکام دل ماست خطبه در مملکت عشق بنام دل ماست
2 صد چو لیلی بگه حسن کنیز رخ تست صد چو مجنون بگه عشق غلام دل ماست
3 بر سر آتش سودای توأم سوخت جگر وینهم از کار بشولیده خام دل ماست
4 چین زلف از چه سبب باز بهم برزده ئی گشت معلوم تو گوئی که مقام دل ماست
1 گل جمال تو چون بر فراز سرو شکفت بر او چو سنبل زلفت هزار دل آشفت
2 فروغ روی ترا خانه کی حجاب شود بگل چگونه توان نور آفتاب نهفت
3 دهان تنگ تو یاقوت سفته را ماند در او دو رشته نهفته جواهر ناسفت
4 هوای سرو روان تو هست در دل من چه سود چون سخن راست با تو نتوان گفت
1 گر چه هر دم ز غمت بر دلم آزاری هست باشم اغیار اگر جز تو مرا یاری هست
2 نشود دور ز تیغ تو که هرگز نکند بلبل اندیشه که اندر پی گل خاری هست
3 گر خطت هست مزور سزد ایدوست از آنک خفته در سایه ابروی تو بیماری هست
4 گنج حسنت بطلب آورم ایدوست بدست گر چه از هر طرفش غاشیه گون ماری هست
1 گر دلم بردی بغارت قصد جان باری چراست ور نخواهی کرد خیری شور و شر باری چراست
2 بر خراب آباد دل بار فراغ عشق بس از فراقت بر سر بارم دگر باری چراست
3 با تو خورشید ار ز بی آبی کند دعوی حسن پیش رویت خود نمائی چون قمر باری چراست
4 هر که با قد تو بر سرو سهی چشم افکند عقل و هوش ار نیستش کوته نظر باری چراست
1 گلهای نوشکفته بهر بوستان که هست پیش رخ تو خار نماید چنانکه هست
2 با دود و آتش جگر و دل ز رشک تست هر لاله ئی که باشد و هر ارغوان که هست
3 گر بهر سرو سرکش تو نیست پس چراست در جویبار چشم من آب روان که هست
4 از دست دیده کار دل من بجان رسید کو آشکار میکندش هر نهان که هست
1 گر مرا جان رود اندر پی جانان از دست وصل جانان نتوان داد بصد جان از دست
2 مهر روی چو مهت رونق ایمان منست بدهم جان ندهم رونق ایمان از دست
3 یک دل اهل نظر در همه آفاق نماند که نبردی تو پریچهره بدستان از دست
4 چون توانی که دهی داد دل شیفتگان بده ایدوست مده فرصت امکان از دست
1 لعل شیرین تو پیرایه در عدن است زلف پر چین تو سرمایه مشک ختن است
2 سرو تا بنده بالای تو شد از دل پاک بر زبان همه آزادی سرو چمن است
3 بر زنخدان تو چاهیست که دل یوسف اوست جانم اندر غم او ساکن بیت الحزن است
4 گر نبندد کمر آن ماه سرافراز بناز ور نگوید سخن آن پسته که شور زمن است
1 مشکین سر زلف تو که در پای کشانست در دل رگ سود است که پیوسته بجانست
2 لعل تو ندا کرد که یکبوسه بجانی ز آندم دل سودائی من در پی آنست
3 گر ز آنکه دلم را بود این بیع مسلم سودیست که سرمایه اقبال جهانست
4 طاق خم ابروت که پیوسته بماناد محراب دل خسته صاحبنظرانست
1 ما چو زلف و چشمت ای مهوش پریشانیم و مست جام نام و ننگ را بر سنگ قلاشی شکست
2 گو مکن دیوانه را عاقل نصیحت بهر آنک هوشیاری ناید از مست صبوحی الست
3 بر صَوامِع از صفای رویت ار عکسی فتد ای بسا غوغا که خیزد از صف اهل نشست
4 آرزو دارم به تریاق لب جانپرورت رحم کن چون مار زلف تابدارت دل بخست
1 مرا تُرکانه چشم او به مستی گر جفاها گفت چرا در تاب شد زلفش جفا گر گفت ما را گفت
2 بت شیرینسخن گرچه جوابم تلخ گفت اما ز جان خوشتر همیآید دلم را ز آنکه زیبا گفت
3 لب و دندانش را هرکس چو دید از لطف و دلجویی مر این را سِلکِ مروارید و آن را لعل گویا گفت
4 چو دیدم روی او گفتم که این هم دل بر دهم دین همین گفت آنکه دید او را نه این بیچاره تنها گفت