1 باد صبا صبحدم بوی تو آورد دوش داد پیامت بمن برد ز من صبر و هوش
2 دل ببر آمد بجوش ز آتش سودای تو وز گذر دیدگان خون دلم شد بجوش
3 شمع رخت گر زند آتشم اندر جگر همچو ز پروانه کس نشنود از من خروش
4 ناله کنان من ز تو پیش که خیزم بپای ظلم چو شه میکند چون بنشینم خموش
1 لعل شیرین تو پیرایه در عدن است زلف پر چین تو سرمایه مشک ختن است
2 سرو تا بنده بالای تو شد از دل پاک بر زبان همه آزادی سرو چمن است
3 بر زنخدان تو چاهیست که دل یوسف اوست جانم اندر غم او ساکن بیت الحزن است
4 گر نبندد کمر آن ماه سرافراز بناز ور نگوید سخن آن پسته که شور زمن است
1 با من و دلدار من جز بخت در مجلس مباد مجلس ما را بغیر دخت رز مونس مباد
2 چشم من بادا و بس روشن بنور روی او ور بود چشم دگر باری بجز نرگس مباد
3 مجلسی کز پرتو شمع رخش رخشان بود غیر من پروانه جانسوز آن مجلس مباد
4 قلب من در بوته هجران گدازان چو شد مس یکزمان بی کیمیای وصل او این مس مباد
1 تا ز پیشم نازنین دلدار شد بی رخش نور و نوام از کار شد
2 پوستم بر استخوان مانند چنگ چنگ گشتم ناله زیر و زار شد
3 تا هوای چشم و زلف پر خمش در دماغ این دل افکار شد
4 خسته آنغمزه غماز گشت بسته آن طره طرار شد
1 ما چو زلف و چشمت ای مهوش پریشانیم و مست جام نام و ننگ را بر سنگ قلاشی شکست
2 گو مکن دیوانه را عاقل نصیحت بهر آنک هوشیاری ناید از مست صبوحی الست
3 بر صَوامِع از صفای رویت ار عکسی فتد ای بسا غوغا که خیزد از صف اهل نشست
4 آرزو دارم به تریاق لب جانپرورت رحم کن چون مار زلف تابدارت دل بخست
1 دل بزنجیر سر زلف تو در بستم باز من دیوانه و از بند خرد رستم باز
2 مطلب هوش زمن کز می عشقت قدحی بهوس خوردم و چون چشم خوشت مستم باز
3 مستی و عاشقی من همه امروزی نیست من درین کوی بسی بوده ام و هستم باز
4 من و تو به ز کجا تا بکجا دورم باد توبه گر بود ترا مژده که بشکستم باز
1 رنگ یاقوت آبدارت خوش بوی زلفین مشکبارت خوش
2 در میان دو لعل گوهر بار رشته در شاهوارت خوش
3 بیقرارست زلف پرتابت تاب زلفین بیقرارت خوش
4 گر چه شد روزگارم از تو تباه باد پیوسته روزگارت خوش
1 نرگس مست تو دارد هوس خواب هنوز سنبل زلف ترا هست سر تاب هنوز
2 ساخت اکسیر غم عشق تو ز راز رخ من هست چشم من از آنچشمه سیماب هنوز
3 سوخت از مهر رخت همچو قصب زار تنم بر من از روی تو ناتافته مهتاب هنوز
4 گر چه هر خون که مرا بود بپالود ز چشم دارم از شوق لبت رغبت عناب هنوز
1 ای ماه مهربان مه مهرست می بیار بزمی بساز فصل خزان خوشتر از بهار
2 زود آتش گداخته در آب بسته ریز یعنی در آبگینه فکن لعل آبدار
3 بر دست من بنه که بجان آمدم ز غم تا یکنفس بشادی دل رغم روزگار
4 بوسم زمین بعزت و آنگه ز خرمی نوشم بیاد بزم چو فردوس شهریار
1 عاشقان تا ز کمند غم عشقت نرهند دل محنت زده بر جان بلاکش ننهند
2 بیدلانی که گرفتار خم زلف تو اند تا قیامت ز پریشانی و سودا نرهند
3 بندگانی که کنند ار کرمت آزادی هر یک از راه شرف غیرت صد پادشهند
4 نظرم بر مه و مهرست شب و روز و لیک مه و مهر تو که در سایه زیر کلهند