1 شکر میریزد از پسته نگارم در سخن گفتن نباشد هیچ طوطی را ازین خوشتر سخن گفتن
2 ز یاد رسته دندان همچون در شهوارش مرا گوهر فشان گردد زبان اندر سخن گفتن
3 بدور اختر چشمش کزو شد چشم جان روشن نباشد عقل را لایق زماه و خور سخن گفتن
4 ز آه سرد و اشک گرم خشک و تر بود دایم لب و چشمم ولی نتوان ز خشک و تر سخن گفتن
1 تا من زبان چو بلبل خوشگو گشوده ام گلزار فضل را بصد الحان ستوده ام
2 در کسب هر هنر که ز مردی و مردمیست کوشیده ام چو منقلب آن شنوده ام
3 هر نیمشب بآه دل سوزناک خویش زنگ هوا ز آینه دل زدوده ام
4 از بهر رنگ و بوی چو زلف سمنبران آشفته روزگار و پریشان نبوده ام
1 من اندر حلقه زلفش دلی دارم خراب از غم مرا در عشق او چشمیست دائم غرق آب از غم
2 خیالش را توان دیدن بخواب اما کجا بینم چو اندر دیده می ناید مرا ایدوست خواب از غم
3 دل غمگین من دارد هوای لعل میگونت چو میداند که نرهاند کس او را جز شراب از غم
4 جگر خوارست معشوق و جگر خونست عاشق را ولی گر سر فرود آرد دلی دارم خراب از غم
1 ای داده دل بمهر تو تا بر تو نوگلی در گلشن امید تو نالان چو بلبلی
2 جز عارضت که از همه خوبان سر آمدست هرگز شکفت بر سر سرو سهی گلی
3 دور و تسلسل ار چه محالست نزد عقل دوری خوشست خطت و زلفت تسلسلی
4 باز اشک و چهره سیم و زری میدهد عجب هستم بفر دولت او با تجملی
1 فرخنده طالعی بود آنرا که هر پگاه کز تاب آفتاب شود با فروغ ماه
2 آید بگوشش از لب میگون تو سلام چشمش کند بطلعت میمون تو نگاه
3 گفتم که بار عشق تو ایجان نازنین بر کوه اگر بود شود از ضعف همچو کاه
4 زان بیشتر که چشمه آبحیات تو گردد نهفته در ظلمات از خط سیاه
1 گاه آنست که در آب سر افشان گردیم تا بکی بیتو چو زلف تو پریشان گردیم
2 گر فتد سایه خورشید رخت بر سرما از صفای رخ خوبت همه تن جان گردیم
3 چون خضر در ظلمات شب هجران توئیم وقت نامد که بر آن چشمه حیوان گردیم
4 غمزه و ابروی چون تیر و کمان آفت ماست لیک ترکش نکنم گر همه قربان گردیم
1 گر من ز بند عشقت تو یکروز رستمی باقی عمر با دل خرم نشستمی
2 ور چشم دلفریب تو داری بدی مرا بازار سحر جادوی بابل شکستمی
3 مستی غمزه تو ز بس نغز کآمدم خواهم بدانهوس که شب و روز مستمی
4 دستم بزلف تو نرسد ورنه خویش را دیوانه وار بر تو بزنجیر بستمی
1 تا دلم شد در خم آن طره مشکین نهان گشت شادی از دل غمگین این مسکین نهان
2 بر بنا گوش چو صبحش زلف همچون شام من گوئیا کافور دارد زیر مشک چین نهان
3 کفر زلف اوست دینم هر که خواهی گو بدان کفر باشد گر زبیم خلق دارم دین نهان
4 دارم اندر چین زلف کژ نهاد او دلی راست چون صاع ملک دربار بن یامین نهان
1 ایعارض مه پیکر تو صورت جانی وی پسته شیرین سخنت شور جهانی
2 گلزار رخت هست چنان تازه بهاری کورا خللی نیست زهر باد خزانی
3 تابان رخ چونماه تو از زلف چو عقرب چون نور یقینی ز پس تیره گمانی
4 تا چشم خوشت تیر گشاید ز کمینی ابروی تو پیوسته کشیدست کمانی
1 نگارینا بهار آمد بیا تا جام می گیریم طرب را طالع ثابت ز جرم طبع وی گیریم
2 قبای رندی و مستی کجا بر قد ما زیبد اگر خشت سر خم را کم از دیهیم کی گیریم
3 ز دستت کی دهم ایجان چنان یاد آر هم آخر که پای از دست نگذاریم وزآن پس راه پی گیریم
4 بده ساقی می گلگون خصوصا در زمان گل بروی گل که میداند ازین پس جام می گیریم