زهی بوقت سخن لعلت از ابن یمین فریومدی غزل 312
1. زهی بوقت سخن لعلت از در افشانی
شکسته رونق بازار گوهر کانی
...
1. زهی بوقت سخن لعلت از در افشانی
شکسته رونق بازار گوهر کانی
...
1. زلف مشکین بر بناگوش چو سیم افکندهای
از بنفشه بر سمن صد حلقه جیم افکندهای
...
1. زهی ملک لطافت را وجودت نازنین شاهی
جهان عالم آرایت سپهر حسن را ماهی
...
1. ساقیا موسم عیدست بده ساغر می
بر فشان صبحدم از بهر قدح گوهر می
...
1. ساقی قدح می که درو هست صفائی
به ز آن مطلب نزد خرد راهنمائی
...
1. صبا چو با سر زلف تو کرد همرازی
زبان گشاد نسیم خوشش بغمازی
...
1. گر من ز بند عشقت تو یکروز رستمی
باقی عمر با دل خرم نشستمی
...
1. گر نشینم با تو در خلوت به شادی یک دمی
از غبار خود نبیند چشم دل دیگر نمی
...
1. لعل لبش کزو بچکد آب زندگی
آورد خط بنام من از بهر بندگی
...
1. من ندیدم نشنیدم که بود در چمنی
همچو بالای تو سروی و چو رخ نسترنی
...
1. ماهرویا گه آنست که رخ بنمائی
که بجان آمدم از بیکسی و تنهائی
...
1. نگارینا نمیشاید ترا گفتن برخ ماهی
که در حسنت کسی همتا ندید از ماه تا ماهی
...