1 سنبل است آن بنا گوش سمن سیمای تو یا کمند عنبرین یا زلف سوسن سای تو
2 چون تو سرو راستی را چشم کس هرگز ندید هم تو باشی آنکه کژ بین بیندش همتای تو
3 چشم آن دارم ز بخت خود که روزی بیحجاب گر بود رای تو بینم روی شهر آرای تو
4 در جهان گر لاف آزادی زند سرو سهی زیبدش چون هست کمتر بنده بالای تو
1 یا رب گلست عارض زیبات یاسمن یا بر فراز سرو شکفته است یاسمن
2 چشم تو آهوئیست که هنگام ترکتاز باشد بسوی کشور جانهاش تاختن
3 میگفت با صبا ز رخت گل حکایتی باد صباش خرده زر کرد در دهن
4 از چین زلف تو بختن نافه ئی رسید از شرم شد سیه رخ آن نافه ختن
1 ای روی دلربای تو خورشید انورم پیوسته باد سایه سرو تو بر سرم
2 بادی که صبحدم بمن آید ز کوی تو همچون دم مسیح بدو روح پرورم
3 تا می بیاد چشم و لبت نوش میکنم نقلی مرتبست ز بادام و شکرم
4 تر آتشیست لعل لبت ز آب زندگی من غرق آب دیده از آن آتش ترم
1 دلدار گفت لوح دل از نقش من بشوی گفتم که تلخ از آنلب شکر فشان مگوی
2 من لوح دل نشویم از آن نقش دلفریب دست از من آنکه میدهدم پند گو بشوی
3 آمد زمان آنکه صبا خیزد از چمن همچون نسیم طره دلدار مشکبوی
4 از ناله های بلبل خوشگو ز عشق گل دل نرم کرد گر چه بود سخت تر ز روی
1 من عاشق و رند و می پرستم سر مست صبوحی الستم
2 ای غره بهوشیاری خویش بگذار نصیحتم که مستم
3 از بند جهان بگشتم آزاد از منت این و آن برستم
4 دل از سر نام و ننگ برخاست تا من بمراد دل نشستم
1 ندانم صبغه الله است یا گلگون شرابست این چنین رنگین نباشد می مگر لعل مذابست این
2 ز ابریق ار سوی ساغر روان گردد می روشن ز بهر دفع دیو غم تو پنداری شهابست این
3 حباب از روی جام می چو بدرخشد خرد گوید که بر خورشید رخشنده سهیل تیز تابست این
4 خوشا در نصفی سیمین می روشن چو آب زر تو پنداری هلالست آن و در وی آفتابست این
1 ساقی قدح می که درو هست صفائی به ز آن مطلب نزد خرد راهنمائی
2 می در همه وقتی خوش و خوشتر بزمانی کز بلبل و گل یافت چمن برگ و نوائی
3 رخساره بسرخی کند الحق چو عقیقی در باده لعل ار فکنی کاهربائی
4 می چیست لطیفی بصفا راحت روحی در مملکت عقل شهی کامروائی
1 ایماه دل افروز بگردان قدح می چون ماه فلک دم مزن از دور پیاپی
2 گر با تو کسی گفت که من توبه شکستم مشنو صنما توبه کجا کرده و که کی
3 ما و می و رودی و سرودی ز گه شام تا نعره زند مؤذن شبخیز که یا حی
4 گر پر خردی دم زند از وعظ و نصیحت مستان خرابش بجهانیم به هی هی
1 ایام گل ار بی مل خواهی بسر آوردن رسمی بود این محدث از خود بدر آوردن
2 آئین چمن زین پس دانی چه بود هر روز صد بوی بر افشاندن صد رنگ بر آوردن
3 در موسم گل توبه از جمله بدعتهاست می ده که نمی یارم رسم دگر آوردن
4 گل گر چه دل افروزست اما بر اهل دل بی روی ویش نتوان اندر نظر آوردن
1 تنگ شکرست این دهن ایجان که تو داری رشک قمرست این رخ رخشان که تو داری
2 یکلحظه دل اندر بر من جمع نباشد ز آشوب سر زلف پریشان که تو داری
3 در حسن توئی یوسف و این طرفه که ما را دل بسته آنچاه زنخدان که تو داری
4 عناب فتادست ز بادام دو چشمم تا دیده ام آن پسته خندان که تو داری