تو آن نئی که ندانی از ابن یمین فریومدی غزل 300
1. تو آن نئی که ندانی طریق دلداری
ولی چه شود که با ما نمیکنی یاری
...
1. تو آن نئی که ندانی طریق دلداری
ولی چه شود که با ما نمیکنی یاری
...
1. بگو ای ماه تابان تا کجائی
که یکدم نزد مشتاقان نیائی
...
1. جانا رخ چون بهار بنمای
عالم بجمال خود بیارای
...
1. جان بچشمم در نیاید ور نه جانت خواندمی
خوشتر از جان هم ندانم تا چسانت خواندمی
...
1. جانا چه کردهایم که از ما بریدهای
برگوی تا ز غیر محبت چه دیدهای
...
1. چوگان ز مشک بر مه تابان کشیدهای
مه را چو کوی در خم چوگان کشیدهای
...
1. چو بلبل از سر مستی گذشتم سوی گلزاری
نمود از هجر رخسارت بچشمم هر گلی خاری
...
1. چو رخسار سمن سیما بشوئی
نشان هستی از دلها بشوئی
...
1. در باغ حسن سرو روانی براستی
دور از تو چشم بد همه جانی براستی
...
1. دی بر در دلدار نشستیم زمانی
گفتیم بگوئید که اینجاست فلانی
...
1. دلا امید آن دارم که روی دلستان بینی
برغم دشمنان خود را بکوی دوستان بینی
...
1. دلدار گفت لوح دل از نقش من بشوی
گفتم که تلخ از آنلب شکر فشان مگوی
...