1 شهره شهر شد از غایت خوبی رویت ای شده ترک فلک از دل و جان هندویت
2 هست رخسار تو یک ماه که در غره او جلوه دادست دو عنبر ز هلال ابرویت
3 چشم بد دور که بستان ارم را گه حسن خار اندوه نهادست گل خود رویت
4 فتنه دور قمر نیست در آفاق کنون بجز آن غمزه غمازوش جادویت
1 جانا دلم آمد بهوای سر زلفت در پای تو افتاد بجای سر زلفت
2 جان تازه کند چون دم عیسی به نسیمی بادیکه بود غالیه سای سر زلفت
3 یکموی سر زلف تو خوشتر ز جهانی ای هر دو جهان نیم بهای سر زلفت
4 آشفته و سودا زده شد زلف تو زین پس بند است و دگر هیچ دوای سر زلفت
1 تا بر گل سیراب تو از غالیه خالیست حقا که مرا تیره تر از خال تو حالیست
2 طغرای خم ابروی مشکینت ندارد مه گر چه از آن روی چو خورشید مثالیست
3 در باغ لطافت قد چون سرو روانت چشم بد ازو دور برومند نهالیست
4 محراب دلست آن خم ابروت که گوئی از غالیه بر پیکر خورشید هلالیست
1 بیا ماهرویا شکر لب نگارا گشایش ده از بند غم جان ما را
2 صبا گر رساند بما بوی وصلت دهم جان بشکرانه باد صبا را
3 گرم سرمه از خاک پای تو باشد نیارم بچشم اندرون توتیا را
4 نمائی بخونم خط و هر دو چشمت گواهی دهند ای پسر صد بلا را
1 اگر معشوق سیم اندام اهلست کشیدن از رقیبان جور سهلست
2 نخواهم جز که با جانان گذارم اگر یکساعتم از عمر مهلست
3 مرا این نکته ز اهل علم یاد است که عاشق زنده بیمعشوق جهلست
4 نهم ناگاه سر بر پاش و گویم که باشد کار سهل ار یار اهلست
1 توئی که مهر تو دلبند و دلگشاست مرا منم که عشق تو هم درد و هم دواست مرا
2 من و توئیم نگارا که مه بصورت و شکل چو شد تمام ترا ماند و چو کاست مرا
3 نظیر قد تو جستم بسی نداد کسی بغیر سرو سهی زو نشان راست مرا
4 گل جمال ترا تا حسن یک برگست چو بلبلان ز طرب کار با نواست مرا
1 گر چه با ترکانه چشم مست او دارم عتاب هست بیحاصل چو خط هندوئی بر سطح آب
2 در خم چوگان زلف او دل سرگشته را همچو گوی افتاده بینم دائم اندر تاب تاب
3 با وجود عقل اگر پیدا بود عشقش رواست کی بگل پنهان توان کردن فروغ آفتاب
4 گر ندارم روی دیدن روی او را ز احتشام میتوان دیدن خیالش را دریغا نیست خواب
1 باد صبا چون نقاب از رخ گل برگرفت بلبل مست از نشاط زمزمه از سر گرفت
2 مدحت گل میکند بلبل خوشگو ادا گل صفتش میدهد بر کف از آن در گرفت
3 لاله بصورت شدست مجمره آتشین ز آنسببش اندرون دود معنبر گرفت
4 مشک فشان میوزد باد بهاری مگر آهوی سرو سهی نافه ازو برگرفت
1 زین پیش داشتم صنمی سیمبر بدست اکنون نه عین دارم ازو نه اثر بدست
2 گوئی که چشم غیرت ایام خفته بود کان گنجم اوفتاد چنان بیخبر بدست
3 بازش ربود از کفم ایام و چشم من دارد به یادگار وی اکنون گهر بدست
4 ایجان برگزیده کجائی که بیتو دل دارد همیشه ناله و آه سحر بدست
1 خرامان میرود دلبر تعالی الله چه رفتارست شکر میبارد از پسته بنا میزد چه گفتارست
2 بگرد چشمه نوشین چه خرم سبزه ئی دارد خضر بر آبحیوانست و بر شنگرف زنگارست
3 نگارا از دلم یکدم غمت غائب نمیگردد ندارم در جهان جز غم که دلجویست و دلدارست
4 من از جام می عشقت اگر مستم عجب نبود عجب ز آنکس همی دارم که در دور تو هشیارست