1 روی زیبای تو آرایش هر انجمن است لعل شیرین تو شور دل هر مرد و زن است
2 خال مشکین تو بر عارض خورشیدوشت نقطه عنبر نو بر ورق نسترن است
3 بر بیاض رخ تو خط سیه باقی باد کان سوادیست کزو روشنی چشم منست
4 یا رب آن در خوشابست و بنا گوش چو سیم یا سهیل یمن اندر بر ماه ختن است
1 رخسار لاله رنگ خوشت آتش ترست آبحیات در لب میگونت مضمرست
2 صبحست و شام هر دو بهم روی و موی تو و آن صبح و شام هر دو چو کافور و عنبرست
3 چون ذره در هوای تو دلرا قرار نیست تا روی دلربای تو خورشید انورست
4 بگداخت چون شکر دل من در میان شیر تا عارضت چو شیر و لبت همچو شکرست
1 رویت که ازو عالم خوبی بنظام است چشم بد از و دور یکی ماه تمام است
2 نی نی غلطم مه که و خورشید چه باشد خورشید کنیز است ترا ماه غلام است
3 یک بنده روی رخت غره صبح است یک چاکر هندوی خطت طره شام است
4 خرم نفسی کز درم آئی بسلامی باز آی که منزل ز تو خود دار سلام است
1 زلف دلبر گیرم امشب آن شبست کام دل بر گیرم امشب آن شبست
2 هر دم از دست تو ایماه چگل جام دیگر گیرم امشب آن شبست
3 ماه تابانرا بعمری گر شبی تنگ در برگیرم امشب آن شبست
4 مهرت آتش در دلم زد شمع وار سوزش از سرگیرم امشب آن شبست
1 زلف عنبر شکنت مایه ده مشک خطاست پیش چین سر زلفت سخن مشک خطاست
2 لعل نوشین تو دارد صفت آبحیات خط مشکین ترا خاصیت مهر گیاست
3 چشم بد دور از آنروی چو ماه و خط سبز که بر آئینه تو گوئی مگر آه دل ماست
4 آفتاب فلک ار روی بروی تو کند از حسد همچو مه نوفتد اندر کم و کاست
1 زین پیش داشتم صنمی سیمبر بدست اکنون نه عین دارم ازو نه اثر بدست
2 گوئی که چشم غیرت ایام خفته بود کان گنجم اوفتاد چنان بیخبر بدست
3 بازش ربود از کفم ایام و چشم من دارد به یادگار وی اکنون گهر بدست
4 ایجان برگزیده کجائی که بیتو دل دارد همیشه ناله و آه سحر بدست
1 ساقی بیا که موسم آب چو آتش است سرد است و می بموسم سرما درون خوش است
2 بی آب آتشین منشین خاصه موسمی کز باد تند عالم خاکی مشوش است
3 می ده بآن نگار که در نرد دلبری بر کعبتین حسن همه نقش او شش است
4 هر ناوکی که غمزه خونریز او زند بر جان عاشقانش گذر تیر آرش است
1 سحرگه چون برانگیزد ز خواب آهنگ میدانت بفال سعد بنماید قمر روی از گریبانت
2 دهان غنچه از شادی بماند باز اگر گویم که با وی نسبتی دارد لب چون غنچه خندانت
3 بهر مجلس که بنشینی هزاران فتنه برخیزد ز بس کاندر جهان شورست از آنشیرین نمکدانت
4 خیال زلف تو دیدم شبی در خواب و دل میگفت ندانم تا چها بینم از این خواب پریشانت
1 سبزه و آب روان باده گلگون بدست سرو قدی میگسار خوشتر ازین عیش هست
2 مستم و امید نیست ز آنکه شوم هوشیار هوش نیاید بلی مست صبوح الست
3 همچو رخت اختری دیده گردون ندید گر چه بگرد سرت گشت ز بالا و پست
4 مهر دلت برده بس رونق خوبی ماه کیست بغیر از خلیل کوبت آذر شکست
1 ساقیا برخیز کاکنون وقت می نوشیدنست موسم بستان و هنگام گلستان دیدنست
2 ابر نیسانی ز بهر گریه بگشادست چشم غنچه لب بسته را زین پس گه خندیدنست
3 گلشن حسن ترا گل هست و رنج خار نیست رخصتم ده تا بچینم ز آنکه وقت چیدنست
4 ما همی کوشیم و جمعی هم ولیکن ملک وصل تا کرا بخشد سعادت کاین نه از کوشیدنست