1 ای قبله صاحبنظران روی چو ماهت وی فتنه دوران قمر چشم سیاهت
2 صد خار نهد حسن تو خورشید فلک را چون از گل سیراب دمد مهر گیاهت
3 ترسم که نشان بر رخ زیبات بماند از غایت لطف ار کنم از دور نگاهت
4 عذر گنه شیفتگان روز قیامت روشن شود ایحوروش از روی چو ماهت
1 ساقی قدحی در ده گر هیچ می ات باقیست کز سوختگی جانم در غایت مشتاقیست
2 گر خادم مسجد را قندیل بکف بینم از شوق دلم گوید کاین ساغر و آن ساقیست
3 معنی طلب از باطن بگذر زره ظاهر کار استن صورت سالوسی و زراقیست
4 شنگرف لب لعلت زنگار خط سبزت از صمغ سرشک من در غایت براقیست
1 بنده سروم بآزادی که چون بالای تست عاشقم بر گل که همچون روی شهر آرای تست
2 گر ندارد هندوی زلفت چو من سودای تو پس چرا همچون منش پیوسته سر بر پای تست
3 کس نمیبینم که بر بالای چون سروت رسد جز کمند زلف چین بر چین که همبالای تست
4 خط مشکین ترا از هر که پرسیدم که چیست گفت کآن دود دل و سرمایه سودای تست
1 آن کزو داریم درد دل دوای جان ماست درد کز جانان بود سرمایه درمان ماست
2 یوسف مصر دلست و همچو جان ما را عزیز بی رخش فردوس اعلی کلبه احزان ماست
3 آبروئی نیست ما را پیش آن سلطان حسن ور بود آنهم ز سیل چشم اشک افشان ماست
4 عاقلان گویند در زنجیر زلفش دل مبند این دل دیوانه پندارند در فرمان ماست
1 روی شهر آر ای یارم گر نبودی آفتاب کی شدی از دیدن او دیده مشتاق آب
2 چون گشاید از کمین ترک کمان ابرو خدنگ بر غرض دارد گذر همچون دعای مستجاب
3 تاب رخسار چو ماه او همی سوزد مرا سوزد آری تار کتانرا فروغ ماهتاب
4 شاد میگردم چو دلبر میکند با من عتاب ز آنکه باشد دوستی بر جای تا باشد عتاب
1 جبیب یار پاکدامن مطلع روز منست دیدن رویش نشان بخت فیروز منست
2 فال فرخ از رخ و زلفش همی گیرم از آنک این شب قدر من و آن روز نوروز منست
3 خط مخوان نقشی که بر سطح مهش بینی از آنک آینه است آن روی و زنگش آه دلسوز منست
4 گر فشانم جان بر او پروانه وش عیبم مکن روی شهر آرای او شمع دلفروز منست
1 ساقیا برخیز کاکنون وقت می نوشیدنست موسم بستان و هنگام گلستان دیدنست
2 ابر نیسانی ز بهر گریه بگشادست چشم غنچه لب بسته را زین پس گه خندیدنست
3 گلشن حسن ترا گل هست و رنج خار نیست رخصتم ده تا بچینم ز آنکه وقت چیدنست
4 ما همی کوشیم و جمعی هم ولیکن ملک وصل تا کرا بخشد سعادت کاین نه از کوشیدنست
1 سحرگه چون برانگیزد ز خواب آهنگ میدانت بفال سعد بنماید قمر روی از گریبانت
2 دهان غنچه از شادی بماند باز اگر گویم که با وی نسبتی دارد لب چون غنچه خندانت
3 بهر مجلس که بنشینی هزاران فتنه برخیزد ز بس کاندر جهان شورست از آنشیرین نمکدانت
4 خیال زلف تو دیدم شبی در خواب و دل میگفت ندانم تا چها بینم از این خواب پریشانت
1 شمع رخسار تو شیرین پسرا سوخت مرا جرم ناکرده چو پروانه چرا سوخت مرا
2 دل خرید از لب شیرینت بجانی شکری شاکرم گر چه درین بیع و شرا سوخت مرا
3 با تو گفتم ز تف عشق بنرمی سخنی سخت گفتی که کرا سوخت کرا سوخت مرا
4 گفتمت سایه لطف ز سرم دور مدار آفتاب رخ تو خوش پسرا سوخت مرا
1 شکرست آن لب میگون تو یاقوت روانست که ازو چشم رهی چشمه یاقوت روانست
2 بشکر خنده اگر پسته شیرین نگشائی عقل باور نکند آنکه ترا هیچ دهانست
3 آب عناب روان گشت ز بادام دو چشمم بسکه آن پسته شکر شکنت چرب زبانست
4 حیرت آرند ز رخسار تو صاحبنظران تا چه چیزست بجز حسن که آنحیرت از آنست