1 جبیب یار پاکدامن مطلع روز منست دیدن رویش نشان بخت فیروز منست
2 فال فرخ از رخ و زلفش همی گیرم از آنک این شب قدر من و آن روز نوروز منست
3 خط مخوان نقشی که بر سطح مهش بینی از آنک آینه است آن روی و زنگش آه دلسوز منست
4 گر فشانم جان بر او پروانه وش عیبم مکن روی شهر آرای او شمع دلفروز منست
1 جانا دلم آمد بهوای سر زلفت در پای تو افتاد بجای سر زلفت
2 جان تازه کند چون دم عیسی به نسیمی بادیکه بود غالیه سای سر زلفت
3 یکموی سر زلف تو خوشتر ز جهانی ای هر دو جهان نیم بهای سر زلفت
4 آشفته و سودا زده شد زلف تو زین پس بند است و دگر هیچ دوای سر زلفت
1 چون بت من بر سمن زلف معنبر شکست رونق کافور شد قیمت گوهر شکست
2 بر مه تابان او ابروی همچون هلال پرده مانی درید خامه آذر شکست
3 تا بشکر خنده کرد لعل لبش درفشان رسته پروین گسست رشته گوهر شکست
4 باد صبا صبحدم بر گل رویش وزید نازکی او چو دید بر سمن تر شکست
1 خرامان میرود دلبر تعالی الله چه رفتارست شکر میبارد از پسته بنا میزد چه گفتارست
2 بگرد چشمه نوشین چه خرم سبزه ئی دارد خضر بر آبحیوانست و بر شنگرف زنگارست
3 نگارا از دلم یکدم غمت غائب نمیگردد ندارم در جهان جز غم که دلجویست و دلدارست
4 من از جام می عشقت اگر مستم عجب نبود عجب ز آنکس همی دارم که در دور تو هشیارست
1 خوشست آن پسته خندان و خوش آن گفتارت خوشست آن سرو خرامان و خوش آن رفتارت
2 یاد صحت ببرد از دل صاحبنظران چشم شیرافکن آهو شکن بیمارت
3 بتوهم ز رخت گر بربایم بوسی بنماید اثرش نازکی رخسارت
4 دهنت نیست بتحقیق و کس ار گفت که هست هیچ دانی ز چه گفت از شکرین گفتارت
1 دلا بدست گرفتی می این چه دستانست نه می گلست و نه طبعت هزار دستانست
2 ز خوی دختر رز عفت و صلاح مجوی که رو شناس خرابات و یار مستانست
3 بدستکاری فعلش در اوفتد از پای هر آنکه سرکش و پر دل چو پور دستانست
4 کجا بخانه نشیند مگر بود محبوس کسی که پرورش او بباغ و بستانست
1 در عشق هیچ درد چو درد حبیب نیست درمان درد عشق بدست طبیب نیست
2 ای زلف پر ز چین تو شام دل غریب دانی که هیچ شام چو شام غریب نیست
3 دریاب کز فراق تو یک لحظه نگذرد کز خون دیده چهره زردم خضیب نیست
4 در شرع واجبست زکاتی زهر نصاب لیک از نصاب حسن تو ما را نصیب نیست
1 دهن غنچه وشت پسته خندان منست لب شکر شکنت نیک بدندان منست
2 پای بند سر زلفین چو زنجیر تو شد دل دیوانه وشم چون نه بفرمان منست
3 هست دلبستگی جان بسر زلف تو زان که نمودار سرو کار پریشان منست
4 مردم از فرقت جانان و عجب نیست از آنک زنده بیجان نتوان بودن و او جان منست
1 دوش چه دانی مرا بیتو چه بر سر گذشت لشکر غم بر سرم بیحد و بیمر گذشت
2 در هوس لعل تو در شب همچون شبه سیم روانم ز جزع بر رخ چون زر گذشت
3 آب گذشت از سرم بسکه بباریدم اشگ در غم عشقت ببین چیست مرا سر گذشت
4 درد غم عشق او می نپذیرد دوا رنج مبر ایصبا کار از آن در گذشت
1 روی شهر آرای یارم آفتابی دیگرست هر زمانی زلف او در پیچ و تابی دگرست
2 بر رخ او قطره های خوی چو شبنم بر گلست هر زمانی چون گلی و چون گلابی دیگرست
3 گفتم از روی خودم روشن نشانی باز ده گفت آخر روشنست این آفتابی دیگرست
4 ز آتش سودای عشقش در جهان هر جا دلیست بر سر خوان هوس هر دم کبابی دیگرست