1 گر از روی تو افتد عکس بر آب شود جانرا مصور چهره در آب
2 ترا تا دیدم از جمع لطیفان نیاید هیچ در چشمم مگر آب
3 ز مهر عارضت چشمم پر آبست بلی خورشید آرد در نظر آب
4 شد آب از شرم رویت شمع از آنسان که تا پایش گرفت از فرق سر آب
1 روی زیبای تو آرایش هر انجمن است لعل شیرین تو شور دل هر مرد و زن است
2 خال مشکین تو بر عارض خورشیدوشت نقطه عنبر نو بر ورق نسترن است
3 بر بیاض رخ تو خط سیه باقی باد کان سوادیست کزو روشنی چشم منست
4 یا رب آن در خوشابست و بنا گوش چو سیم یا سهیل یمن اندر بر ماه ختن است
1 در عشق هیچ درد چو درد حبیب نیست درمان درد عشق بدست طبیب نیست
2 ای زلف پر ز چین تو شام دل غریب دانی که هیچ شام چو شام غریب نیست
3 دریاب کز فراق تو یک لحظه نگذرد کز خون دیده چهره زردم خضیب نیست
4 در شرع واجبست زکاتی زهر نصاب لیک از نصاب حسن تو ما را نصیب نیست
1 ایها العشاق از آن نامهربان بس شد مرا ورچه با جانست پیوندش ز جان بس شد مرا
2 عارض چون یاسمین و طره چون سنبلش گرید بیضا و ثعبانست از آن بس شد مرا
3 گر بلعل درفشان سازد دوای درد دل ترک دل گیرم ز لعل درفشان بس شد مرا
4 گر زیان شد نقد عمرم بر سر بازار عشق سود بینم چون ز سودای فلان بس شد مرا
1 خوشست آن پسته خندان و خوش آن گفتارت خوشست آن سرو خرامان و خوش آن رفتارت
2 یاد صحت ببرد از دل صاحبنظران چشم شیرافکن آهو شکن بیمارت
3 بتوهم ز رخت گر بربایم بوسی بنماید اثرش نازکی رخسارت
4 دهنت نیست بتحقیق و کس ار گفت که هست هیچ دانی ز چه گفت از شکرین گفتارت
1 بحسن روی تو خورشید عالم آرانیست بلطف رسته دندان تو ثریا نیست
2 توئی چو سرو ولی سرو ماهرخ نبود توئی چو ماه ولی ماه سرو بالا نیست
3 ز جان غلام قد همچو سرو آزادت شدم ولی سخن راست با تو یارا نیست
4 ز دست غم بر هم گر ترا بجانب من نظر بعین عنایت بود فاما نیست
1 توئی که سایه زلفت شعار خورشیدست غبار خط تو نقش و نگار خورشیدست
2 فروغ روی تو کز لطف آب ازو بچکد چو آتش است که در چشمه سار خورشیدست
3 بگرد عارض تو خط عنبرین گوئی هلال غالیه گون بر کنار خورشیدست
4 بسان ذره دلم بیقرار گشت چو دید که زیر سایه زلفت قرار خورشیدست
1 بیتو ایجان و جهان کار من از دست برفت دل شیدا ز برم تا بتو پیوست برفت
2 عقلم آمد که بصبرم کند ارشاد و لیک چون مرا دید چنین شیفته ننشست برفت
3 سنبل زلف تو چون سلسله جنباند ز دور بیخود از جا دل سودا زده برجست برفت
4 دل اسیر خم ابروی کمان پیکر تست چاره ئی نیست کنون تیر چو از دست برفت
1 زلف مشکین تو سرمایه سود است مرا لعل شیرین تو شور دل شیداست مرا
2 بیتو با خود نیم ایدوست ولیکن چکنم هست دشمن ز پس و پیش و چپ و راست مرا
3 دست من کوته و بالای تو سرویست بلند کی رسد دست بدو این چه تمناست مرا
4 سرو آزاد ترا بنده شدم از دل پاک لیک گفتن سخن راست چه یار است مرا
1 ای مرا خاک کف پای تو چون آبحیات در هوای توام از آتش غم نیست نجات
2 بر رخ همچو مهت نیل صبوحی که کشید که مرا دیده شد از حسرت او عین فرات
3 دایه حسن لب لعل شکر بار ترا راستی نیک بپرورد بدان تازه نبات
4 در نبات از لب شیرینت مگر چاشنی ایست که بنزد همه کس تحفه شیرینست نبات