1 گر از روی تو افتد عکس بر آب شود جانرا مصور چهره در آب
2 ترا تا دیدم از جمع لطیفان نیاید هیچ در چشمم مگر آب
3 ز مهر عارضت چشمم پر آبست بلی خورشید آرد در نظر آب
4 شد آب از شرم رویت شمع از آنسان که تا پایش گرفت از فرق سر آب
1 اگر معشوق سیم اندام اهلست کشیدن از رقیبان جور سهلست
2 نخواهم جز که با جانان گذارم اگر یکساعتم از عمر مهلست
3 مرا این نکته ز اهل علم یاد است که عاشق زنده بیمعشوق جهلست
4 نهم ناگاه سر بر پاش و گویم که باشد کار سهل ار یار اهلست
1 ای ترک بده باده گلفام که عیدست وز دست مده جام غم انجام که عیدست
2 از رنج مه روزه چو جستی بسلامت بزم طرب آرای بهنگام که عیدست
3 اعلام طرب عاقل اگر می نفرازد او را ز سر علم کن اعلام که عیدست
4 می رونق ایام نشاط و طرب آمد دریاب کنون رونق ایام که عید است
1 ای قبله صاحبنظران روی چو ماهت وی فتنه دوران قمر چشم سیاهت
2 صد خار نهد حسن تو خورشید فلک را چون از گل سیراب دمد مهر گیاهت
3 ترسم که نشان بر رخ زیبات بماند از غایت لطف ار کنم از دور نگاهت
4 عذر گنه شیفتگان روز قیامت روشن شود ایحوروش از روی چو ماهت
1 آن کزو داریم درد دل دوای جان ماست درد کز جانان بود سرمایه درمان ماست
2 یوسف مصر دلست و همچو جان ما را عزیز بی رخش فردوس اعلی کلبه احزان ماست
3 آبروئی نیست ما را پیش آن سلطان حسن ور بود آنهم ز سیل چشم اشک افشان ماست
4 عاقلان گویند در زنجیر زلفش دل مبند این دل دیوانه پندارند در فرمان ماست
1 ای مرا خاک کف پای تو چون آبحیات در هوای توام از آتش غم نیست نجات
2 بر رخ همچو مهت نیل صبوحی که کشید که مرا دیده شد از حسرت او عین فرات
3 دایه حسن لب لعل شکر بار ترا راستی نیک بپرورد بدان تازه نبات
4 در نبات از لب شیرینت مگر چاشنی ایست که بنزد همه کس تحفه شیرینست نبات
1 ایدل مده ببند سر زلف یار دست مارست زلف یار مبر سوی مار دست
2 بر عهد دلبران نتوان استوار بود ایدل بعهدشان ندهی زینهار دست
3 دارم بدست بوس وی امیدها و لیک بی زر نمیدهد بت سیمین عذار دست
4 در نرد دلبری رخ او مهر و ماه را ده خصل طرح داده و بر ده هزار دست
1 بفروغ مهر رویش که مهست از آن عبارت بفریب چشم مستش که دهد جهان بغارت
2 بنسیم جانفزایش که مسیح وار آرد سوی کشتگان هجران بوصال جان بشارت
3 که دمد بجای خار از سرخاک ما گل تر چون کند مزار ما را مه مهربان زیارت
4 اگر از بهار حسنش بچمن رسد نسیمی عجب ار نگیرد از سر بگه خزان نضارت
1 بیتو ایجان و جهان کار من از دست برفت دل شیدا ز برم تا بتو پیوست برفت
2 عقلم آمد که بصبرم کند ارشاد و لیک چون مرا دید چنین شیفته ننشست برفت
3 سنبل زلف تو چون سلسله جنباند ز دور بیخود از جا دل سودا زده برجست برفت
4 دل اسیر خم ابروی کمان پیکر تست چاره ئی نیست کنون تیر چو از دست برفت
1 بحسن روی تو خورشید عالم آرانیست بلطف رسته دندان تو ثریا نیست
2 توئی چو سرو ولی سرو ماهرخ نبود توئی چو ماه ولی ماه سرو بالا نیست
3 ز جان غلام قد همچو سرو آزادت شدم ولی سخن راست با تو یارا نیست
4 ز دست غم بر هم گر ترا بجانب من نظر بعین عنایت بود فاما نیست