هر که بیند رخ آندلبر از ابن یمین فریومدی غزل 13
1. هر که بیند رخ آندلبر یغمائی را
نکند هیچ ملامت من شیدائی را
...
1. هر که بیند رخ آندلبر یغمائی را
نکند هیچ ملامت من شیدائی را
...
1. ای گشته از صفای رخت شرمسار آب
از تشنگان لعل لبت وا مدار آب
...
1. بر من گذشت آن پسر شنگ نوش لب
رخ در میان زلف چو مه در سواد شب
...
1. بیاض غمزه روی و سواد طره شب
ز روی و موی نمود آن نگار شیرین لب
...
1. بر گل سیراب او بین سنبلی پر پیچ و تاب
شام اگر هرگز ندیدی صبح صادق را نقاب
...
1. تا کرد زیر سایه نهان زلفت آفتاب
افتاد همچو ذره مرا دل در اضطراب
...
1. روی شهر آر ای یارم گر نبودی آفتاب
کی شدی از دیدن او دیده مشتاق آب
...
1. گر چه با ترکانه چشم مست او دارم عتاب
هست بیحاصل چو خط هندوئی بر سطح آب
...
1. گر از روی تو افتد عکس بر آب
شود جانرا مصور چهره در آب
...
1. اگر معشوق سیم اندام اهلست
کشیدن از رقیبان جور سهلست
...
1. ای ترک بده باده گلفام که عیدست
وز دست مده جام غم انجام که عیدست
...
1. ای قبله صاحبنظران روی چو ماهت
وی فتنه دوران قمر چشم سیاهت
...