1 رخسار لاله رنگ خوشت آتش ترست آبحیات در لب میگونت مضمرست
2 صبحست و شام هر دو بهم روی و موی تو و آن صبح و شام هر دو چو کافور و عنبرست
3 چون ذره در هوای تو دلرا قرار نیست تا روی دلربای تو خورشید انورست
4 بگداخت چون شکر دل من در میان شیر تا عارضت چو شیر و لبت همچو شکرست
1 آمدم بار دگر بر سر پیمان شما که ندارم پس ازین طاقت هجران شما
2 بر سرم افسر شاهی نبود خوشتر از آنک دست و پا بسته بزنجیر بزندان شما
3 چون دوات ار چکد از دیده من خون سیاه سر نه بپیچم چو قلم از خط فرمان شما
4 سرمه روشنی دیده غمدید کنم گرد خاک کف پای سگ دربان شما
1 رویت که ازو عالم خوبی بنظام است چشم بد از و دور یکی ماه تمام است
2 نی نی غلطم مه که و خورشید چه باشد خورشید کنیز است ترا ماه غلام است
3 یک بنده روی رخت غره صبح است یک چاکر هندوی خطت طره شام است
4 خرم نفسی کز درم آئی بسلامی باز آی که منزل ز تو خود دار سلام است
1 بر دلم از جور او امبار بار دیگرست باش کو صد بار بود این نیز بار دیگرست
2 بنده آن سرو آزادم که دایم بهر او هر دمی از هر دو چشمم جویبار دیگرست
3 در هوای عارض همچون گل بیخار او چشم من چون ابر نیسان اشکبار دیگرست
4 با خرد گفتم که سرو راستی بالای اوست گفت نی خپ باش کآنجا کار و بار دیگرست
1 ساقی بیا که موسم آب چو آتش است سرد است و می بموسم سرما درون خوش است
2 بی آب آتشین منشین خاصه موسمی کز باد تند عالم خاکی مشوش است
3 می ده بآن نگار که در نرد دلبری بر کعبتین حسن همه نقش او شش است
4 هر ناوکی که غمزه خونریز او زند بر جان عاشقانش گذر تیر آرش است
1 پرتو روی تو بر کسوت خوبی علم است زلفت از غالیه بر ماه دو هفته رقم است
2 چون خم ابروی مشکین تو مانند هلال شود انگشت نما سوره نون والقلم است
3 دهن تنگ تو چون لب بسخن بگشاید سخنت حجت اثبات وجود و عدم است
4 یوسف مصر وجودی و ز بس محتشمی چون سلیمانت روان بر عقب از جان حشم است
1 باشد از من باز کمتر غم جدا غم نشد زین خسته دل یکدم جدا
2 آب چشمم را نیارد کرد عقل در هوای عارضش از دم جدا
3 بی رخ جانپرورش دارم دلی همچو ریشی مانده از مرهم جدا
4 تا غریق بحر هجران گشته ام چشمه چشمم نشد از نم جدا
1 بر سپهر حسن رویش آفتابی دیگرست لیکن از شعر سیاهش سایبانی دیگرست
2 زینت خوبان بگاه جلوه از زیور بود روی شهر آرای تو زیب و بهای زیورست
3 گفتم آرم در دهن ناگه لبت خندید و گفت ز آن نمیترسی که بگدازد نه آخر شکرست
4 با خرد گفتم که زیر سایه زلفش رخ است گفت میگویند اما آفتابی دیگرست
1 بفروغ مهر رویش که مهست از آن عبارت بفریب چشم مستش که دهد جهان بغارت
2 بنسیم جانفزایش که مسیح وار آرد سوی کشتگان هجران بوصال جان بشارت
3 که دمد بجای خار از سرخاک ما گل تر چون کند مزار ما را مه مهربان زیارت
4 اگر از بهار حسنش بچمن رسد نسیمی عجب ار نگیرد از سر بگه خزان نضارت
1 زلف دلبر گیرم امشب آن شبست کام دل بر گیرم امشب آن شبست
2 هر دم از دست تو ایماه چگل جام دیگر گیرم امشب آن شبست
3 ماه تابانرا بعمری گر شبی تنگ در برگیرم امشب آن شبست
4 مهرت آتش در دلم زد شمع وار سوزش از سرگیرم امشب آن شبست