1 با من آن مهروی من نامهربان از بهر چیست با دلم دایم بکین آن دلستان از بهر چیست
2 آن نگار بی وفا را بی سبب چندین جفا بر مراد دشمنان با دوستان از بهر چیست
3 هیچم اندر و هم ناید کان سبکروح جهان بی سبب با دوستداران سرگران از بهر چیست
4 گر ندارد قصد صید جان مشتاقان خویش غمزه و ابروی او تیر و کمان از بهر چیست
1 باد صبا چون نقاب از رخ گل برگرفت بلبل مست از نشاط زمزمه از سر گرفت
2 مدحت گل میکند بلبل خوشگو ادا گل صفتش میدهد بر کف از آن در گرفت
3 لاله بصورت شدست مجمره آتشین ز آنسببش اندرون دود معنبر گرفت
4 مشک فشان میوزد باد بهاری مگر آهوی سرو سهی نافه ازو برگرفت
1 بر ماه و سرو آید هر لحظه صد قیامت ز آن سرو ماه طلعت و آنماه سرو قامت
2 گفتم کنم ز کویت عزم سفر ولیکن چون دیدمت نکردم جز نیت اقامت
3 در ماجرای عشقت جان در میانه دل دل نیست نو ارادت کاندیشد از غرامت
4 ور ترسی از ملامت از عاشقی حذر کن زیرا که راست ناید این کار بی ملامت
1 بر دلم از جور او امبار بار دیگرست باش کو صد بار بود این نیز بار دیگرست
2 بنده آن سرو آزادم که دایم بهر او هر دمی از هر دو چشمم جویبار دیگرست
3 در هوای عارض همچون گل بیخار او چشم من چون ابر نیسان اشکبار دیگرست
4 با خرد گفتم که سرو راستی بالای اوست گفت نی خپ باش کآنجا کار و بار دیگرست
1 بر سپهر حسن رویش آفتابی دیگرست لیکن از شعر سیاهش سایبانی دیگرست
2 زینت خوبان بگاه جلوه از زیور بود روی شهر آرای تو زیب و بهای زیورست
3 گفتم آرم در دهن ناگه لبت خندید و گفت ز آن نمیترسی که بگدازد نه آخر شکرست
4 با خرد گفتم که زیر سایه زلفش رخ است گفت میگویند اما آفتابی دیگرست
1 بنده سروم بآزادی که چون بالای تست عاشقم بر گل که همچون روی شهر آرای تست
2 گر ندارد هندوی زلفت چو من سودای تو پس چرا همچون منش پیوسته سر بر پای تست
3 کس نمیبینم که بر بالای چون سروت رسد جز کمند زلف چین بر چین که همبالای تست
4 خط مشکین ترا از هر که پرسیدم که چیست گفت کآن دود دل و سرمایه سودای تست
1 پرتو روی تو بر کسوت خوبی علم است زلفت از غالیه بر ماه دو هفته رقم است
2 چون خم ابروی مشکین تو مانند هلال شود انگشت نما سوره نون والقلم است
3 دهن تنگ تو چون لب بسخن بگشاید سخنت حجت اثبات وجود و عدم است
4 یوسف مصر وجودی و ز بس محتشمی چون سلیمانت روان بر عقب از جان حشم است
1 تا بر گل سیراب تو از غالیه خالیست حقا که مرا تیره تر از خال تو حالیست
2 طغرای خم ابروی مشکینت ندارد مه گر چه از آن روی چو خورشید مثالیست
3 در باغ لطافت قد چون سرو روانت چشم بد ازو دور برومند نهالیست
4 محراب دلست آن خم ابروت که گوئی از غالیه بر پیکر خورشید هلالیست
1 ترا ز شکر شیرین از آن دمید نبات که یافت پرورش از آب چشمه سار حیات
2 اگر نه چشمه حیوان دهان تنگ تو بود بگوی تا ز چه پوشیده گشت در ظلمات
3 چو بر کشید قضا نیل حسن بر بقمت مرا ز حسرت آن دیده گشت عین فرات
4 بیا که بیتو مرا لذت حیات نماند حیات بیتو چگویم که هست عین ممات
1 توئی که سایه زلفت شعار خورشیدست غبار خط تو نقش و نگار خورشیدست
2 فروغ روی تو کز لطف آب ازو بچکد چو آتش است که در چشمه سار خورشیدست
3 بگرد عارض تو خط عنبرین گوئی هلال غالیه گون بر کنار خورشیدست
4 بسان ذره دلم بیقرار گشت چو دید که زیر سایه زلفت قرار خورشیدست