1 ساقی قدحی در ده گر هیچ می ات باقیست کز سوختگی جانم در غایت مشتاقیست
2 گر خادم مسجد را قندیل بکف بینم از شوق دلم گوید کاین ساغر و آن ساقیست
3 معنی طلب از باطن بگذر زره ظاهر کار استن صورت سالوسی و زراقیست
4 شنگرف لب لعلت زنگار خط سبزت از صمغ سرشک من در غایت براقیست
1 ساقیا چون گل شکفت از میْپرستی چاره نیست صورتی بیجان بود کو وقت گل میخواره نیست
2 نوعروس گل ز مهد غنچه میآید برون بالغ است آری ازین پس جای او گهواره نیست
3 این زمان کز خرمی صحرا بهشتآسا شدست خانه دوزخ گشت بر دل گر دلی از خاره نیست
4 بر جهان افکن نظر پس کج نشین و راست گو از خوشی و خرمی اندر خور نظاره نیست
1 شبی خیال تو بر من بصد دلال گذشت غلام خوابم از آنشب که آنخیال گذشت
2 بر آمد از تتق غیب چون غزاله ز میغ بمن نمود رخ از دور و چون غزال گذشت
3 چنان نمود مرا در نظر ز غایت لطف که پیش تشنه تو گوئی مگر زلال گذشت
4 بخاک پای تو کاندر صفت نمیآید که بر سرم زغم هجر تو چه حال گذشت
1 شکرست آن لب میگون تو یاقوت روانست که ازو چشم رهی چشمه یاقوت روانست
2 بشکر خنده اگر پسته شیرین نگشائی عقل باور نکند آنکه ترا هیچ دهانست
3 آب عناب روان گشت ز بادام دو چشمم بسکه آن پسته شکر شکنت چرب زبانست
4 حیرت آرند ز رخسار تو صاحبنظران تا چه چیزست بجز حسن که آنحیرت از آنست
1 شهره شهر شد از غایت خوبی رویت ای شده ترک فلک از دل و جان هندویت
2 هست رخسار تو یک ماه که در غره او جلوه دادست دو عنبر ز هلال ابرویت
3 چشم بد دور که بستان ارم را گه حسن خار اندوه نهادست گل خود رویت
4 فتنه دور قمر نیست در آفاق کنون بجز آن غمزه غمازوش جادویت
1 شکن زلف یار پر شکن است ای بسا دل که زیر هر شکن است
2 تا دلم را شکست طره او آهم از پای تا بسر شکن است
3 سبزه خط بگرد عارض او بصفت طوطی شکر شکن است
4 کس نیارد نظر برویش کرد ز آنکه خورشیدوش نظر شکن است
1 عالم از حسن تو یکسر حسن آباد شدست بنده عارض تو سوسن آزاد شدست
2 پیش صاحبنظران معجزه روح الله با وجود لب جان پرور تو باد شدست
3 هندوی چشم ترا ترک فلک شاگردی کرد گوئی که چنین رهزن و استاد شدست
4 تا شدی یوسف مصر دلم ایجان عزیز دیده یعقوب وشم دجله بغداد شدست
1 عشقبازی با چو تو معشوق کاری بس خوشست روزگار عشقت الحق روزگاری بس خوشست
2 نوبهار شادمانی روزگار عاشقیست تازه بادا تا ابد کاین نوبهاری بس خوشست
3 گر ملامتگو نظر در وی بچشم من کند داردم معذور چون بیند که یاری بس خوشست
4 خواهم افکندن سر اندرپای آن زیبا نگار بو که گیرد دست من الحق نگاری بس خوشست
1 قبله جان طاق ابروی شماست ماه مهر افزای ما روی شماست
2 از چه ره گیرد جهان قوس قزح گر نه جفت طاق ابروی شماست
3 دیده صاحبنظر را بهترین سرمه ئی خاک سر کوی شماست
4 فتنه دور قمر دانی که چیست غمزه غماز جادوی شماست