1 آبحیات میچکد از لب جانفزای تو راحت روح میدهد خنده دلگشای تو
2 خوش بود از لبت سخن هم بجفا و هم ثنا همچو ثنا خوش آیدم از لب تو جفای تو
3 مهر رخت بتیغ اگر گرد بر آرد از دلم ذره خاک من کند میل سوی هوای تو
4 گر بهلاک جان بود میل تو من رضا دهم هیچ ارادتی مرا نیست بجز رضای تو
1 زلف و رخسار تو دانی بچه مانند بخون بشنو از ابن یمین تا دهدت شرح که چون
2 این چو خونست ولی ناشده در نافه هنوز و آن چو خونست ولی آمده از نافه برون
3 دل دیوانه من تا ز رخ و طره او دید بر گرد سمن سلسله غالیه گون
4 عزم کردست که رغم خرد کار افزای نرود تا بتواند بجز از راه جنون
1 پری رخا نکنی هیچ سوی بنده نگاه چه کرده ام چه خطا شد بگو که چیست گناه
2 منم که دعوی عشق تو میکنم همه عمر بسست سرخی و زردی اشک و چهره گواه
3 شکر که طوطی جانرا غذا دهد لب تست زهی حلاوت لب لا اله الا الله
4 بخاک پای عزیزت که خضر را ماند بر آب چشمه حیوانت رسته مهر گیاه
1 بگوش جان من آید دمادم آوازی که هست طایر جانرا هوای پروازی
2 بلی نشیمن او شاخسار سدره بود چه میکند قفسی و اندرو نه دمسازی
3 بعقل و علم اگر پرورش دهی جانرا ز سر غیب نماید بر او نهان رازی
4 مجردی چو مسیحا کجا که از سر وقت بهر نفس که بر آرد نماید اعجازی
1 تا ساخته ئی بر قمر از غالیه خالی دارد دل من تیره تر از خال تو حالی
2 مرغ دل من در هوس دانه خالت دارد بهوا میل و ندارد پر و بالی
3 امشب که مرا تا سحر از روی چو روزت ماهیست فروزنده شی باد چو سالی
4 ابروی ترا خلق بانگشت نمودند آری بنمایند چو بینند هلالی
1 تا بود در شکن طره جانان دل من همچو گوئی بود اندر خم چوکان دل من
2 ای کمان خم ابروی تو پیوسته بزه شد ز تیر غم تو ترکش و قربان دل من
3 دل خیال سر زلفین تو دیدست بخواب تا چها بیند ازین خواب پریشان دل من
4 با تو پیمان دلم هست چنان پا برجا که رود سر نرود از سر پیمان دل من
1 جانا بچشم رحمت بنگر به بینوایان سلطان حسن آخر بخشای بر گدایان
2 بیگانه ایم با خود تا با تو آشنائیم بیگانه وار مگذر بر کوی آشنایان
3 با هر که عهد بستی چون زلف خود شکستی معلوم شد که هستی سر خیل بیوفایان
4 در ملک دلربائی سلطان با نوائی معذوری ار نیائی نزدیک بینوایان
1 روی بنمای ای صنم کز شوق جان میسوزدم وآتش غم تا به مغز استخوان میسوزدم
2 میزند پروانه سلطان عشقت آتشی در دلم کز پای تا سر شمعسان میسوزدم
3 چون نویسم شرح شوقت ز آب چشم و دود دل کاغذم تر میشود کلک و بیان میسوزدم
4 گر نشد چون تار کتان از نزاری پیکرم پس چرا مهرت چو ماه آسمان میسوزدم
1 آبحیاتست یا لبان که تو داری چشمه نوشست یا دهان که تو داری
2 در نظرم آفتاب سایه نشین است زیر کله روی دلستان که تو داری
3 پسته دهن بسته زان بود که ندارد چربی و شیرینی زبان که تو داری
4 مایه سودای ماست شعر سیاهت در بر نازک چو پرنیان که تو داری
1 بتا از نازکی گوئی ز سر تا پا همه جانی ز جان نازکتر ار باشد تو سرو سیمبر آنی
2 نهم رخ بر رخ خوبت بر غم خصم تا بیند که بشکفته گل رعنا فراز سرو بستانی
3 خوشا روی دلارایت ز می بروی هزاران خوی لطیف و پاک چون بر گل سرشک ابر نیسانی
4 مرا چون در وفای تو کنار از دیده دریا شد تو کشتی جفا چندین چرا بر خشگ میرانی