1 دلبرا سلسله غالیه گونست مگر بر رخ نازک تو یا شکن آب شمر
2 گر شب تیره به نیلوفر تر بر گذری آفتابت شمرد سر کند از آب بدر
3 نیست رنگی ز توام لیک بمن بوی خوشت دوش باد سحر آورد خنک وقت سحر
4 به نصیحت پدرم منع همیکرد ز عشق گفتم ای پیر نبودی تو جوان هیچ مگر
1 ایچشم آهوانه تو مست شیرگیر وی سرو نوجوان تو آشوب عقل پیر
2 گلرا صبا بحسن تو میکرد سرزنش گل چاک زد ز دست تو آن گر ته حریر
3 با من مگوی جز صفت سرو قامتت زیرا که نیست جز سخن راست دلپذیر
4 دارم زعارض و لب چون شیر و شکرت تن در گداز همچو شکر در میان شیر
1 بر گل سیراب سنبل را چو جولان میدهد بلبل طبع مرا یاد از گلستان میدهد
2 چون نبات از شکر میگونش سر بر میزند خضر پنداری نشان از آبحیوان میدهد
3 مشک بر کافور میبیزد صبا از زلف او زان چو انفاس مسیحا راحت جان میدهد
4 تا بماند تازه گلبرگ رخش در باغ حسن چشمم آبش از هوا چون ابر نیسان میدهد
1 ای عارض گلگونت عکسی زده بر گردون خورشید شده پیدا ز آن عکس رخ گلگون
2 چون لعل تو سلک در در خنده کند پیدا با لطف وی از جز عم افتد گهر موزون
3 بیرون نرود یکدم مهرت ز دل تنگم صد سال اگر باشم در خاک لحد مدفون
4 زلفت بسیه کاری مسند ز قمر سازد هندو نبود چون او هم مقبل و هم میمون
1 ای لعل آبدارت آتش فکنده در مل بر باد داده حسنت چون خاک خرمن گل
2 هم خط مشکبارت اثبات دور کرده هم زلف تو دلایل آورده بر تسلسل
3 خطیست گرد لعلت یا طوطی شکر چین یا زاغ شد شناور بر روی چشمه مل
4 تا چند چشم مستت بندد بسحر خوابم تا کی خیال زلفت با من کند تطاول
1 جانا چه کردهایم که از ما بریدهای برگوی تا ز غیر محبت چه دیدهای
2 این شرط دوستی بود آخر تو خود بگوی کز ما رمیده به غیر آرمیدهای
3 دل را چو غنچهای ز تو مستور داشتم چون باد صبحدم به سر آن رسیدهای
4 اکنون که دست عشق تو بگرفت جیب جان دامن چرا ز صحبت جان در کشیدهای
1 ساقیا باده گلفام هوس میکندم گردش جام غم انجام هوس میکندم
2 آتش غم ز دلم دود بر افلاک زند چشمه نوش و لب جام هوس میکندم
3 شب نشین با تو ولی بی شغب و شور رقیب تا بوقت سحر از شام هوس میکندم
4 دام زلف تو چو با دانه خالت بهم است تا بدان دانه رسم دام هوس میکندم
1 نگارا عزم آن دارم که گر بر رغم اغیاران ز راه لطف و دلجوئی در آئی از در یاران
2 کنم دنیا و دین هر دو فدای خاک پای تو چه وزن آرد کله جائی که سر بخشند عیاران
3 گر از خاک سر کویت برد باد صبا گردی زند در مشک چین آتش بریزد آب عطاران
4 پریشانی زلف خود مپرس الا ز چشمانت که احوال شب تیره نداند کس چو بیماران
1 صبا چو با سر زلف تو کرد همرازی زبان گشاد نسیم خوشش بغمازی
2 ببوی زلف تو مرغ دل از قفس بپرید هوای کوی تو بگزید و گشت پروازی
3 دل از تو سیر نگردد بجور کز تو کشد گرش بعنف برانی ورش بلطف بنوازی
4 دل از تو سیر نگردد بجور کز تو کشد گرش بعنف برانی ورش بلطف بنوازی
1 باز منزل بسر کوی نگار آوردیم بهر خاک درش از دیده نثار آوردیم
2 شکر کردیم چو دیدیم گل عارض او که زمستان غمش را ببهار آوردیم
3 برکنارست ز ما آن بت و ما خود دل زار در میان با غمش از بهر کنار آوردیم
4 گفتم آورده ام از عشق تو دیوانه دلی گفت با سلسله آن مشک تتار آوردیم