1 گر کند ماه فلک زهره زهرا در گوش آن تو باشی صنما لؤلؤ لالا در گوش
2 سخنم گر چه که دریست گرانمایه ولیک بستیزه نکند آن بت رعنا در گوش
3 ترک من سرو سهی قامت و ماه چکل است بشنو و جای ده این نکته غرا در گوش
4 گوهری کز صدف دیده پراکند رهی گشت مجموع ترا جمله بیکجا در گوش
1 در دلم کم زن ای پسر آتش بیش از اینم مدار در آتش
2 دارم از آب و آتش رخ تو آب در چشم و در جگر آتش
3 عشق تو چون گذشت بر دل من کرد بر سوخته گذر آتش
4 چون رخت مشعله بر افروزد شمع وارم رود بسر آتش
1 خوش آنشعر سیه بر پرنیانش بنفشه رسته گوئی ز ارغوانش
2 چو قدش گر بود سروی ببستان نتابد رخ چو ماه آسمانش
3 و گر تابد چو رویش ز آسمان ماه نباشد قد چو سرو بوستانش
4 بچوگان گوی مه بر بود زلفش درین دعوی نه بس شاهد رخانش
1 باد صبا صبحدم بوی تو آورد دوش بلبل شیدا فتاد بار دگر در خروش
2 تا که سمن مرسله ساخت ز در عدن باز کشید ارغوان لعل بدخشی بگوش
3 بس که ریاحین شکفت بر چمن از رنگ رنگ گشت چمن غیرت کلبه گوهر فروش
4 وقت طرب مغتنم دان که زمان تا زمان فوت شود وینسخن از سر دانش نیوش
1 باد صبا صبحدم بوی تو آورد دوش داد پیامت بمن برد ز من صبر و هوش
2 دل ببر آمد بجوش ز آتش سودای تو وز گذر دیدگان خون دلم شد بجوش
3 شمع رخت گر زند آتشم اندر جگر همچو ز پروانه کس نشنود از من خروش
4 ناله کنان من ز تو پیش که خیزم بپای ظلم چو شه میکند چون بنشینم خموش
1 چو شمع روی تو افروخت در جهان آتش کدام جان که نه پروانه شد بر آن آتش
2 ز عکس روی تو در باغ و راغ شعله زند ز نوک لاله و از شاخ ارغوان آتش
3 چو بگذرد بدلم یاد شمع طلعت تو بسان شمع شود در تنم روان آتش
4 ز رشک لاله سیراب تست و هیچ دگر که نیست بی تب و بی تاب یکزمان آتش
1 گرم ز عشق تو جان در بلاست گو میباش و گر چه با منت آئین جفاست گو میباش
2 بیا که گر گذرت بر دو چشم من باشد چو خاک پای توأم توتیاست گو میباش
3 اگر چه در بر کافور عارضت افعی است ترا چو لعل زمرد نماست گو میباش
4 بچین زلف چو شام تو مایلست دلم شدن بجانب چین گر خطاست گو میباش
1 تا بر حریر ساده کشیدی علم ز صوف شد شکل یک هلال ز خورشید در کسوف
2 حسن رخت بسبزه خطت تمام شد نادر مهی که هست تمامیش در خسوف
3 سطح سپهر پر شود از ماه و آفتاب چون نور عارضت رود از روزن سقوف
4 گر جان چو سایه در پی مهرت روان بود ز آن خوشتر آیدم گه کند در برم وقوف
1 تا دبدبه حسن تو افتاد در آفاق نآمد نفسی بیغم دل بر لب عشاق
2 مشتاق توأم جفت غمم بهر چه داری دریاب که شد طاق زغم طاقت مشتاق
3 درد دل ما را بلب لعل دوا کن در جان چو رسد زهر چه سو دست ز تریاق
4 در سر هوسم هست که با چون تو نگاری کز غایت لطفت بدلی نیست در آفاق
1 روی چو صبح تو کرد اشک مرا چون شفق ریخت ز جز عم گهر لعل تو بر زرورق
2 تا دلت آتش فکند بر دل پر درد من شد بترشح برون جان ز تنم چون عرق
3 گر رمقی داشتم زنده ببوی تو بود چون تو برفتی ز پیش بس بچه ماند رمق
4 عاشق قد توأم ای تو مسیحا نفس لیک چو مریم زراست می نتوان زد نطق