1 لب و دندان تو با لعل و گهر میماند زلف و رخسار تو با شام و سحر میماند
2 حسن رخسار قمر گر نبدی عاریتی گفتمی پرتو رویت بقمر میماند
3 جزع در بار من از آرزوی لعل لبت روز و شب با صدفی پر زگهر میماند
4 چهره منمای بدشمن که ز زخم نظرش بر رخ نازکت ایدوست اثر میماند
1 چون پسته خندان توأم در نظر آید در دیده غمدیده عقیق و گهر آید
2 چون بر گذری بهر تماشای جمالت از حجره دلگیر تنم روح بر آید
3 گر قصه پر غصه خود باز نمایم هر گوش که باشد بوی این دردسر آید
4 گر جان طلبی بر سر دل پیش تو آرم دانی که مرا قلب و روان مختصر آید
1 ساقیا خیز که گل عزم چمن دارد باز گوهر کام دل اندر صدف جان انداز
2 مرغ جانرا بده از می پر و بالی که کند در هوای گل سیراب چو بلبل پرواز
3 صبحدم نعره بلبل شنو از طرف چمن بتماشای گلت میدهد از جان آواز
4 وقت آنست که بر گل دو سه روزی بزنیم چار تکبیر روان در عقب پنج نماز
1 خلیلم گو نقاب از رخ برانداز شکستی بر بتان آذر انداز
2 بسنبل شورها در عالم افکن بنرگس فتنه ها در کشور انداز
3 ز زلف عنبرین بگشای بندی گره بر کار مشکین اذفر انداز
4 از آن مشکین رسن یعنی که زلفت مرا در گردن جان چنبر انداز
1 بر برگ گلش سنبل سیراب ببینید در حقه لعلش گهر ناب ببینید
2 چون خفته بود نرگس جادوش بیائید در دور قمر فتنه در خواب ببینید
3 شرط ادب آنست که آرید سجودش چون بر قمر از غالیه محراب ببینید
4 خون دلم از عکس لبش جوش برآورد خونی که بجوشست ز عناب ببینید
1 هرگز از یاد نخواهد شدنم صحبت دوست کی فراموش شود چون همه هستی من اوست
2 بی سهی سرو و سمن سای تو ایجان جهان همچو اوراق دلم خون جگر تو بر توست
3 تا برفتی ز برم در نظرم قامت تو راست مانند سهی سرو روان بر لب جوست
4 نفسی وصل ترا من بجهانی ندهم که قناعت نکنند اهل دل از مغز بپوست
1 تا سنبل سیراب تو بر لاله گره شد خورشید تو گفتی که مگر زیر زره شد
2 مسکین دل زارم هدف تیر بلا گشت آندم که کمان خم ابروت بزه شد
3 احرام طواف سر کوی تو گرفتیم چون ابروی تو قبله جان که و مه شد
4 چشمت ز کمان خم ابروی تو تیری بگشاد ز سر گوشه بر آورده زه شد
1 بوئی که ز چین سر زلفت بمن آید خوشتر ز دم نافه مشک ختن آید
2 جز قامت رعنای تو بالا ننماید سروی که ازو بوی گل و یاسمن آید
3 میگون لب شیرین تو چون در نظرآرم در دیده غمدیده عقیق یمن آید
4 با کوثر اگر وصف لب لعل تو گویم آبش ز خوشی سخنم در دهن آید
1 عشق تو گر ضلال دل ماست گر رشاد ما را توئی ز هر دو جهان غایت مراد
2 ما عشق تو بمبدء فطرت گزیده ایم و ز بهر روح ساخته زو توشه معاد
3 گر مکر دشمن از تو جدا میکند مرا لاتنقص المحبه بالهجر و البعاد
4 دور از جمالت آتش هجر ار بسوزدم گیرد هوای کوی تو هر ذره از رماد
1 گر مرا جان رود اندر پی جانان از دست وصل جانان نتوان داد بصد جان از دست
2 مهر روی چو مهت رونق ایمان منست بدهم جان ندهم رونق ایمان از دست
3 یک دل اهل نظر در همه آفاق نماند که نبردی تو پریچهره بدستان از دست
4 چون توانی که دهی داد دل شیفتگان بده ایدوست مده فرصت امکان از دست