1 نرگس مست تو دارد هوس خواب هنوز سنبل زلف ترا هست سر تاب هنوز
2 ساخت اکسیر غم عشق تو ز راز رخ من هست چشم من از آنچشمه سیماب هنوز
3 سوخت از مهر رخت همچو قصب زار تنم بر من از روی تو ناتافته مهتاب هنوز
4 گر چه هر خون که مرا بود بپالود ز چشم دارم از شوق لبت رغبت عناب هنوز
1 ساقیا خیز که گل عزم چمن دارد باز گوهر کام دل اندر صدف جان انداز
2 مرغ جانرا بده از می پر و بالی که کند در هوای گل سیراب چو بلبل پرواز
3 صبحدم نعره بلبل شنو از طرف چمن بتماشای گلت میدهد از جان آواز
4 وقت آنست که بر گل دو سه روزی بزنیم چار تکبیر روان در عقب پنج نماز
1 صبر دل آورد روی از عشق جانان در گریز جان هم از تن دارد از بیداد او سر در گریز
2 ای دل دیوانه افتادی به بند زلف او صد رهت گفت از آن آشوب و شور و شر گریز
3 هر کرا با خصم بالا دست کاری اوفتاد گر ندارد تاب کوشش باشدش بهتر گریز
4 جان من از وصل جانان بود با من آشنا اینزمان بیگانه شد از هجر و کرد از سر گریز
1 خلیلم گو نقاب از رخ برانداز شکستی بر بتان آذر انداز
2 بسنبل شورها در عالم افکن بنرگس فتنه ها در کشور انداز
3 ز زلف عنبرین بگشای بندی گره بر کار مشکین اذفر انداز
4 از آن مشکین رسن یعنی که زلفت مرا در گردن جان چنبر انداز
1 دل بزنجیر سر زلف تو در بستم باز من دیوانه و از بند خرد رستم باز
2 مطلب هوش زمن کز می عشقت قدحی بهوس خوردم و چون چشم خوشت مستم باز
3 مستی و عاشقی من همه امروزی نیست من درین کوی بسی بوده ام و هستم باز
4 من و تو به ز کجا تا بکجا دورم باد توبه گر بود ترا مژده که بشکستم باز
1 تا سپهر حسن را رخسار تو ماهست و بس هر سحر در عشق تو کار دلم آهست و بس
2 بیتو زارم آنچنان کز زندگیم اصحاب را هیچ اگر هست آگهی ز آه سحر گاهست و بس
3 چشم مخمورت ز بیماری من دارد خبر وز پریشانی حالم زلفت آگاهست و بس
4 باد ره گم میکند در تیرگی زلف تو تا نپنداری دل بیچاره گمراهست و بس
1 منم از محنت ایام بدانسان که مپرس و آن بدل میرسدم ز آفت دوران که مپرس
2 وان که از شست قضا زد ز کمان چرخم بیگمان تیر بلا بر هدف جان که مپرس
3 من نیم یوسف و از مکر زلیخای جهان تا بحدی شده ام بسته زندان که مپرس
4 من نه روئین تنم و رستم دستان زندم از کمان ستم آن ناوک پران که مپرس
1 آمد آنسرو سهی بر گل نشان سنبلش شد دلم آشفته تر از سنبل او بر گلش
2 روز روشن بود گوئی همنشین تیره شب بر فراز تخته کافور مشکین کاکلش
3 گر نه شوریدست و سودائی چرا میافکند همچو نیلوفر سپر بر آب شاخ سنبلش
4 میزد آب خرمی بر آتش اندوه من بر هوا لعلی که میافشاند نعل دلدلش
1 ای ز جام می عشق تو خرد رفته ز هوش لب و دندان ترا لعل و گهر حلقه بگوش
2 عکس یاقوت لبت سوی بدخشان بردند آمد اندر رگ کان خون دل لعل بجوش
3 پاسخ تلخ تو و خنده شیرین با هم نوش در نیش نهان گشته و نیش اندر نوش
4 روی زیبای تو از زلف گره کردارت گشته چون آب ز باد سحری جوشن پوش
1 رنگ یاقوت آبدارت خوش بوی زلفین مشکبارت خوش
2 در میان دو لعل گوهر بار رشته در شاهوارت خوش
3 بیقرارست زلف پرتابت تاب زلفین بیقرارت خوش
4 گر چه شد روزگارم از تو تباه باد پیوسته روزگارت خوش