1 هر نسیمی که ز خاک در جانان باشد چون دم روح قدس مایه ده جان باشد
2 تا بمیدان لطافت ذقنش گوی زند قامت اهل دل از عشق چو چوگان باشد
3 جان بدو دادم و دل از سر تحسین میگفت جان همان به که چو باشد بر جانان باشد
4 از بزرگی نپذیرفت دمی جان عزیز گفت در بارم ازین خرده فراوان باشد
1 ماه عیدست این ندانم یا خم ابروی دوست روز نوروزست تابان در جهان یا روی دوست
2 آفتاب از روی چون مهرش مثالی روشنست لیک طغرائی ندارد چون خم ابروی دوست
3 صبحدم نرگس چو چشم از خواب مستی برگشاد نسخه ئی دیدم سقیم از غمزه جادوی دوست
4 آتش دلرا دهد تسکین چو آب زندگی هر غباری کآورد باد صبا از کوی دوست
1 هنگام نو بهار و لب جویبار و کشت دریاب ساقیا که تو حوری و این بهشت
2 بر بند همچو نی کمر اندر هوای عشق از خاک جم بزن بسر خم کلاه خشت
3 گر جام زر کشم ز کف یار سیمتن عیبم مکن که از ازل اینست سرنوشت
4 جام ار ز دست دوست بود زهر و می یکیست آنجا که وصل اوست چه محراب و چه کنشت
1 نرگس مست تو گر دست بدستان نبرد دل چنین از من سودا زده آسان نبرد
2 راه عشقت نه بپای دل ما بود و لیک چکنم با دل سر گشته چو فرمان نبرد
3 نزند بیغم جانان نفسی شاد دلم گر چه داند که ز دست غم او جان نبرد
4 عاشق ار پای باول قدم اندر ره عشق بر سر جان ننهد راه بجانان نبرد
1 خطش از ریحان طرازی بر گل سوری کشید نرگس از مستی چشمش رنج مخموری کشید
2 از می عشقش برندی و بقلاشی فتاد هر که روزی در جهان نامی بمستوری کشید
3 بر سر سرو سهی تا گل ببار آمد ترا غنچه دلها چو نرگس از تو رنجوری کشید
4 پسته شکر فشانت بسکه شیرینکار شد رخ ز شرمش انگبین در ستر مسروری کشید
1 یا رب این پسته شیرین چه شکر گفتارست و آن چه شکل است و شمایل چه قد و رفتارست
2 زهره شد ماه شب چارده را حلقه بگوش یا بنا گوش چو سیم و گهر شهوارست
3 بسکه در پای گل از حسرت او خار شکست تا بدید آنکه گل عارض او بی خارست
4 اوست کز زلف و رخش گلشن جانرا همه سال سنبل غالیه بوی و ورق گلنارست
1 هر کس که بکام از سر کوی تو گذر کرد از ساده دلی روی ز جنت بسقر کرد
2 و آنکو بکمان گوشه ابروی تو دل داد بر رهگذر تیر بلا سینه سپر کرد
3 گفتم که ز دست غم تو جان نبرد دل آنروز که چشمم بجمال تو نظر کرد
4 هر فتنه که چشم خوشت افکند در آفاق شد روشنم از روی تو کان دور قمر کرد
1 ای ز چشمم شده پنهان و بدل در زده چنگ چون بسر میبری ایام درین کلبه تنگ
2 گشت ز آئینه جان عکس رخت ظاهر از آنک صیقل نور تو بزدود ازو ظلمت زنگ
3 چشم بد دور چه زیباست بر آن روی چو ماه پیکر سنبل عنبر نفس غالیه رنگ
4 تا ز زنجیر سر زلف تو دیوانه شدم شادم ایجان که مرا نه غم نامست نه ننگ
1 ای بعمد از ده بر لاله تر خال ز مشک وی نگاریده بر اطراف قمر دال ز مشک
2 بوی خوش میدمد از زلف گره بر گرهت نفس خوش دمد آری بهمه حال ز مشک
3 طوطی خط تو بر گرد لب چون شکرت همچو زاغیست بر آورده پر و بال ز مشک
4 بنده خط سیاهم که بر آن روی چو ماه بنده خط سیاهم که بر آن روی چو ماه
1 تعالی الله چه رویست آن که دارد ترک سیمین بر ندیده چون خیال او بتی هرگز بخواب اندر
2 تماشاگاه جانها را بباغ حسن او صانع بگرد چشمه حیوان نبات انگیخت چون شکر
3 پی مور است بر شکر خطش یا دود بر آتش و یا بر آینه زنگست و یا بر آب نیلوفر
4 زهی دریای حسن او که چون موجی بر انگیزد شود بر ساحتش پیدا زهر سو توده عنبر