1 آنها که درین دوران صاحبنظران باشند چون بر سر کوی او با هم گذران باشند
2 در مستی عشق او گر باخبرند از خود نزدیک خبرداران از بیخبران باشند
3 در بحر غمش غرقم آنها چه خبر دارند کز لجه این دریا مانده بکران باشند
4 گر خسرو پرویز است فرهاد زمان گردد جائیکه درو یکسر شیرین پسران باشند
1 هست وقت عیش ساغر در دهید آتشین آبی معطر در دهید
2 ساقیان گلعذار غنچه لب آب لعل از ساغر زر در دهید
3 ای حریف مجلس آزادگان ساقیانرا گو که ساغر در دهید
4 مطربان زهره آسارا بخوان گو نوای نیک و در خور در دهید
1 ز آنروی طره پر رخ دلدار کج نهند کاهل خرد طریقه طرار کج نهند
2 گیرد مناسبت برخ و زلف یار من گر شاخ سنبل از بر گلنار کج نهند
3 حقا که لاف راستی از سرو بوستان در پیش قامتش گه رفتار کج نهند
4 از سر کلاه حسن نهد شاه اختران خوبان ز راه ناز چو دستار کج نهند
1 هر که را در سر هوای چون تو دلداری بود جان فدا کردن درین ره کمترین کاری بود
2 گر رود سر در سر سودای وصلت باک نیست زین زیانها اندرین بازار بسیاری بود
3 دیدن روی تو میخواهد دلم ای کاشکی طاقت نور تجلی توأش باری بود
4 با تو چون پیوستم از دنیا بریدم بهر آنک زشت باشد گر بزیر خرقه زناری بود
1 آندم که مرا فرقت آن لعبت چین بود از غایت تلخی چو دم بازپسین بود
2 یاد لب و دندان چو لعل و گهر او میکردم و جز عم صدف در ثمین بود
3 آن عهد کجا رفت که از زلف چو شامش زنجیرکشان این دل دیوانه بچین بود
4 گر ز آنکه فراموش شد آنسرو سهی را کش ابن یمین از همه عشاق کمین بود
1 چو روی آن پری پیکر گلی بیخارکی باشد چو قدش سر و سیم اندام خوش رفتار کی باشد
2 کجا یاقوت رمانی بمیگون لعل او ماند و گر ماند بلعل او چنان دربار کی باشد
3 دهانش از لب کوثر بسی خوشتر که از کوثر نخیزد در و گر خیزد همه شهوار کی باشد
4 غم عشقش بدلداری برد هرگز کسی چون من مرا همچون غم عشقش کسی دلدار کی باشد
1 تا دبدبه حسن تو افتاد در آفاق نآمد نفسی بیغم دل بر لب عشاق
2 مشتاق توأم جفت غمم بهر چه داری دریاب که شد طاق زغم طاقت مشتاق
3 درد دل ما را بلب لعل دوا کن در جان چو رسد زهر چه سو دست ز تریاق
4 در سر هوسم هست که با چون تو نگاری کز غایت لطفت بدلی نیست در آفاق
1 تا بر حریر ساده کشیدی علم ز صوف شد شکل یک هلال ز خورشید در کسوف
2 حسن رخت بسبزه خطت تمام شد نادر مهی که هست تمامیش در خسوف
3 سطح سپهر پر شود از ماه و آفتاب چون نور عارضت رود از روزن سقوف
4 گر جان چو سایه در پی مهرت روان بود ز آن خوشتر آیدم گه کند در برم وقوف
1 شهره شهر شد از غایت خوبی رویت ای شده ترک فلک از دل و جان هندویت
2 هست رخسار تو یک ماه که در غره او جلوه دادست دو عنبر ز هلال ابرویت
3 چشم بد دور که بستان ارم را گه حسن خار اندوه نهادست گل خود رویت
4 فتنه دور قمر نیست در آفاق کنون بجز آن غمزه غمازوش جادویت
1 از توأم آرزوی بوس و کنارست هنوز که گلستان تو بی زحمت خارست هنوز
2 بسرشک آب زنم خاک سر کوی ترا بر دل نازکت از بنده غبارست هنوز
3 در خزان غمت افتاد دل اما چشمم در هوای گل تو ابر بهارست هنوز
4 دارم از خون جگر چهره پر از نقش و نگار وین عجب میل دلم سوی نگارست هنوز