1 ای ز جام می عشق تو خرد رفته ز هوش لب و دندان ترا لعل و گهر حلقه بگوش
2 عکس یاقوت لبت سوی بدخشان بردند آمد اندر رگ کان خون دل لعل بجوش
3 پاسخ تلخ تو و خنده شیرین با هم نوش در نیش نهان گشته و نیش اندر نوش
4 روی زیبای تو از زلف گره کردارت گشته چون آب ز باد سحری جوشن پوش
1 گر دلم بردی بغارت قصد جان باری چراست ور نخواهی کرد خیری شور و شر باری چراست
2 بر خراب آباد دل بار فراغ عشق بس از فراقت بر سر بارم دگر باری چراست
3 با تو خورشید ار ز بی آبی کند دعوی حسن پیش رویت خود نمائی چون قمر باری چراست
4 هر که با قد تو بر سرو سهی چشم افکند عقل و هوش ار نیستش کوته نظر باری چراست
1 ای رخ خوب تو چون گل چمن آرای دگر وی لب لعل تو چون مل طرب افزای دگر
2 خوشتر از روی چو گلنار تو بر سرو سهی نشکفد هیچ گلی بر سر و بالای دگر
3 هر کجا دل رود آید بسر کوی تو باز ز آنکه از کوی تو بهتر نبود جای دگر
4 بنشین یکنفس و بند دو تائی بگشای که نیابی چو من شیفته یک تای دگر
1 سنبل زلف تو چون از گل تر بردارند برقع شام ز رخسار سحر بردارند
2 آفتاب رخ تو چون کند از جیب طلوع عاشقان دیده ز دیدار قمر بردارند
3 با کله گوشه حسن تو روا باشد اگر افسر خسرو سیاره ز سر بردارند
4 طاق ابروی تو چون در نظر آید پس از این شاید ار اهل دل از قبله نظر بردارند
1 گل جمال تو چون بر فراز سرو شکفت بر او چو سنبل زلفت هزار دل آشفت
2 فروغ روی ترا خانه کی حجاب شود بگل چگونه توان نور آفتاب نهفت
3 دهان تنگ تو یاقوت سفته را ماند در او دو رشته نهفته جواهر ناسفت
4 هوای سرو روان تو هست در دل من چه سود چون سخن راست با تو نتوان گفت
1 بنده ئی کز چو تو شاهی بوی اعزاز رسد بر مه و مهرش ازینمرتبه صد ناز رسد
2 آسمان کرد بسی جهد و بجاهت نرسید کی بدان مسند والا بتک و تاز رسد
3 دشمنی کز ره کین با تو در آید بمصاف از تنش طایر جانرا گه پرواز رسد
4 عهدها کرد فلک با تو بهر وعده که داد واندر آنست که آن وعده بانجاز رسد
1 روی زیبای ترا نیست در آفاق نظیر چشم بد دور ز رخسار تو ای بدر منیر
2 از غم عارض چون شیر و لب چون شکرت در گدازست تنم همچو شکر اندر شیر
3 ناوک غمزه خونریز مزن بر دل من نیست محتاج کمان گوشه ابروت بتیر
4 هست رخسار من از عشق تو در خون جگر همچو در آب بقم غرق شده برگ زریر
1 کشور حسن تو امروز بکام دل ماست خطبه در مملکت عشق بنام دل ماست
2 صد چو لیلی بگه حسن کنیز رخ تست صد چو مجنون بگه عشق غلام دل ماست
3 بر سر آتش سودای توأم سوخت جگر وینهم از کار بشولیده خام دل ماست
4 چین زلف از چه سبب باز بهم برزده ئی گشت معلوم تو گوئی که مقام دل ماست
1 مرا بمجلس انس تو بار چون نبود دل شکسته من زیر بار چون نبود
2 چنین کز آتش دل شعله میرود بسرم چو شمع دیده من اشکبار چون نبود
3 مرا که رفته بود آنچنان نگار از دست رخم بخون دل آخر نگار چون نبود
4 وصال سیمبران چون بزر میسر نیست چه سازد ابن یمین با یسار چون نبود
1 چو شمع روی تو افروخت در جهان آتش کدام جان که نه پروانه شد بر آن آتش
2 ز عکس روی تو در باغ و راغ شعله زند ز نوک لاله و از شاخ ارغوان آتش
3 چو بگذرد بدلم یاد شمع طلعت تو بسان شمع شود در تنم روان آتش
4 ز رشک لاله سیراب تست و هیچ دگر که نیست بی تب و بی تاب یکزمان آتش