1 عاشق اول ز سر جان و جهان برخیزد آنگه اندر پی آن راحت جان بر خیزد
2 جان و جانان نشود هر دو میسر با هم هر که این میطلبد از سر آن بر خیزد
3 در ره عشق کسی گرم روی داند کرد که باول قدم از هر دو جهان برخیزد
4 مرد سودا نبود بر سر بازار غمش جز کسی کو ز سر سود و زیان برخیزد
1 عاشقان تا ز کمند غم عشقت نرهند دل محنت زده بر جان بلاکش ننهند
2 بیدلانی که گرفتار خم زلف تو اند تا قیامت ز پریشانی و سودا نرهند
3 بندگانی که کنند ار کرمت آزادی هر یک از راه شرف غیرت صد پادشهند
4 نظرم بر مه و مهرست شب و روز و لیک مه و مهر تو که در سایه زیر کلهند
1 عشق تو گر ضلال دل ماست گر رشاد ما را توئی ز هر دو جهان غایت مراد
2 ما عشق تو بمبدء فطرت گزیده ایم و ز بهر روح ساخته زو توشه معاد
3 گر مکر دشمن از تو جدا میکند مرا لاتنقص المحبه بالهجر و البعاد
4 دور از جمالت آتش هجر ار بسوزدم گیرد هوای کوی تو هر ذره از رماد
1 عاشقان چون عزم رفتن سوی دلبر کرده اند در طریق عشق پا از تارک سر کرده اند
2 بر رخ چون آتش جانان سپند جان خویش تا بسوزد از دل پر درد مجمر کرده اند
3 بی بصارت بوده اند آنها که رویش دیده اند پس بخوبی ماهرا با او برابر کرده اند
4 نور محض است او و دانی چیست مه ظلمانیی کز فروغ آفتابش رخ منور کرده اند
1 گرد گلت سبزه تر میدمد تازه نباتت ز شکر میدمد
2 خط تو بر آب رقم می زند دود سیه ز آتش تر میدمد
3 بوی بهشتست چنین خوش نفس یا ز درت باد سحر میدمد
4 عنبر سوده است خطت یا زگل برگ بنفشه است که بر میدمد
1 گر بوصل خودم آنماه زمانی بدهد دل من روح بشکرانه روانی بدهد
2 آشکارا ندهد بوسه ام از بیم رقیب کاش باری نکند بوسه روانی بدهد
3 بتماشای قدش دل بچمن رفت مگر سروش از قامت او راست نشانی بدهد
4 ندهم صحبت جانان بهمه ملک جهان نا سپاس است که جانی بجهانی بدهد
1 گر چشم من ایجان جهان روی تو بیند هم صورت و هم معنی جان روی تو بیند
2 باد سحری چون گذرد بر ورق گل هر صفحه که روشنتر از آن روی تو بیند
3 تو روی مپوش از من شیدا که نیم من آنکس که بصد وهم و گمان روی تو بیند
4 خورشید صفت روی تو پیداست بر آنکو در جمله ذرات همان روی تو بیند
1 لب و دندان تو با لعل و گهر میماند زلف و رخسار تو با شام و سحر میماند
2 حسن رخسار قمر گر نبدی عاریتی گفتمی پرتو رویت بقمر میماند
3 جزع در بار من از آرزوی لعل لبت روز و شب با صدفی پر زگهر میماند
4 چهره منمای بدشمن که ز زخم نظرش بر رخ نازکت ایدوست اثر میماند
1 ماهروی من اگر پرده ز رخ بگشاید فلک از عکس ویم ماه دگر بنماید
2 گر ببیند رخ چون آتش رخشنده در آب دل خود را چو دل خلق جهان برباید
3 چون رقم بر بقم از نیل صبوحیش زنند دیده بر نیل رخم آب بقم بگشاید
4 عشق را طعنه دشمن نکند دور ز دل هیچکس پیکر خورشید بگل ننداید
1 مرا بمجلس انس تو بار چون نبود دل شکسته من زیر بار چون نبود
2 چنین کز آتش دل شعله میرود بسرم چو شمع دیده من اشکبار چون نبود
3 مرا که رفته بود آنچنان نگار از دست رخم بخون دل آخر نگار چون نبود
4 وصال سیمبران چون بزر میسر نیست چه سازد ابن یمین با یسار چون نبود