بدان ای محتسب یکبار از ابن یمین فریومدی غزل 156
1. بدان ای محتسب یکبار دگر
که من رندی گرفتم باز از سر
...
1. بدان ای محتسب یکبار دگر
که من رندی گرفتم باز از سر
...
1. باد بهاری وزید از طرف جویبار
بر سر میخوارگان کرد بدامن نثار
...
1. تعالی الله چه رویست آن که دارد ترک سیمین بر
ندیده چون خیال او بتی هرگز بخواب اندر
...
1. حبذا نزهت ایام بهار
که برد ز اهل خرد صبر و قرار
...
1. دل بدست غم جانان دهم و جان بر سر
گر چه زین کار فتد رنج فراوان بر سر
...
1. دلبرا سلسله غالیه گونست مگر
بر رخ نازک تو یا شکن آب شمر
...
1. روی زیبای ترا نیست در آفاق نظیر
چشم بد دور ز رخسار تو ای بدر منیر
...
1. کوکبه گل رسید ای صنم گلعذار
جام طرب وقت گل بی می گلگون مدار
...
1. گل بصد ناز در آمد بچمن بار دگر
مست شد بلبل شوریده چو من بار دگر
...
1. گر کسی چشم و لبی خواست چو بادام و شکر
گو ببین چشم و لبش راست چو بادام و شکر
...
1. صنما حال زار من بنگر
با غمت کارزار من بنگر
...
1. صبحدم باد صبا آمد و آورد خبر
که بصد ناز رسد آن مه تابان ز سفر
...