1 گر دلی بودی مرا در طالع و فرمان من کی زجانان آمدی چندین ستم بر جان من
2 از خیال لعل او یکبوسه بربودم بخواب هست ذوق آن هنوزم در بن دندان من
3 یوسف جانم چو در چاه زنخدانش فتاد گفت رضوان رشک دارد بر من و زندان من
4 هست در زلف پریشانش دلم مجموع از آنک نسبتی دارد بکار بیسر و سامان من
1 لعل لبش کزو بچکد آب زندگی آورد خط بنام من از بهر بندگی
2 در جستجوی عارض چون آفتاب او هستم چو ماه گرد جهان در دوندگی
3 طوطی جان همی زندم بال تا کند اندر هوای شکر جانان پرندگی
4 نسبت بقامتش نتوان کرد سرو را کو سرو را میان چمن آن چمندگی
1 روی میتابد ز من آن سیمبر یعنی که چه میگزیند بر سرم یار دگر یعنی که چه
2 من سر آمد گشته در مهرش کلاه آسا و او بسته بر هیچ از پی کینم کمر یعنی که چه
3 من نمییارم زمانی زو نظر بر داشتن و او مرا دایم فکنده از نظر یعنی که چه
4 از نعیم خوان وصلش بینوائی را چو من لقمه ئی حاصل نگردد بی جگر یعنی که چه
1 گر نشینم با تو در خلوت به شادی یک دمی از غبار خود نبیند چشم دل دیگر نمی
2 حاصل از عالم دمی دانم که گویم با تو راز اهل دلرا زین دمی خوشتر ز ملک عالمی
3 ایدل از دلبر مدار امید شادی بهر آنک عاشقانرا بهره از معشوق بس باشد غمی
4 گر خرد داری بگرد بهگزینی پر مگرد کز پی این دور ماند از خلد همچون آدمی
1 ای نرگس مست تو برده دل هشیاران با عقل خود اغیارند از عشق رخت یاران
2 زلف تو کند پیدا احوال پریشانم چشم تو برد دل را با خانه بیماران
3 گر نیست ترا رحمت بر حالت من شاید خفته چه خبر دارد از حالت بیداران
4 بر خاک سر کویت بادی که گذر یابد آتش زند از غیرت بر کلبه عطاران
1 تا فتادست نظر بر رخ رخشان توام بر تو آشفته تر از زلف پریشان توام
2 صفت حسن تو آئینه کند با تو بیان نه دل خسته که من واله و حیران توام
3 گر مرا جان و جهان در سر سودات شود از تو تاوان نتوان خواست که من ز آن توام
4 ورکنی دیده پر از خون سیاهم چو دوات سر بود همچو قلم بر خط فرمان توام
1 این منم باز که روی چو مهت می بینم هر دم از پسته شور تو شکر می چینم
2 این که باز از تو رسیدم من دلخسته بکام گر نه خوابیست ز هی بخت که من میبینم
3 در شکر خنده چو آن رسته دندان ترا بینم از چشم گهربار فتد پر و نیم
4 هرچه خواهی تو بجای من دلخسته رواست از تو نفرین به از آن کزد گری تحسینم
1 گر نور روی روشنت افتد بر آینه از زنگ تیره می نشود دیگر آینه
2 ور آینه به پیش رخ چون مه آوری گردد مصور از رخ تو جان در آینه
3 در روی آینه چو تبسم کنی بلطف گردد صدف مثال پر از گوهر آینه
4 میخواست تا شود بصفا همچو روی تو صد سوز و تاب یافت ز آهنگر آینه
1 چنان بخون دلم در زد آن پسر ناخن که هست سرخی آنش هنوز بر ناخن
2 مرا گشاد و کشید آنصنم بصد دستان هزار ناخنه در چشم و در جگر ناخن
3 قمر کبود رخ از بهر آن بود که زد است بدست حسن بتم در رح قمر ناخن
4 مرا خبر نه و افزون شدست رنج دلم چنانکه میشود افزوده بیخبر ناخن
1 بنمای رخ ببنده که شمس و قمر توئی بگشای لب بخنده که شمس و قمر توئی
2 فرماندهی بمصر دلم در نیامدست هرگز عزیزتر ز تو یوسف مگر توئی
3 بگرفت حسن تو همه آفاق را چنانک بر هر چه افکنم نظر ا ندر نظر توئی
4 ماند سهی بقامت و خورشید با رخت لیکن زهر دو خوشتر و هم خوبتر توئی