1 یارب این خرم نسیم از عالم جان میرسد یا ز بستان ارم یا باغ رضوان میرسد
2 یا دم پیراهن یوسف شده همراه او از برای نور چشم پیر کنعان میرسد
3 یا مشام جان پاک مصطفی را از یمن همدم آه اویس انفاس رحمان میرسد
4 یا ز بهر شادی دلهای غم فرسودگان از خم زلفین مشکافشان جانان میرسد
1 زهی خجسته شبی کز درم نسیم سحر بفرخی و سعادت بمن رسید خبر
2 که تاج دولت و دین سرور زمان و زمین که بر زمین و زمان باد تا ابد سرور
3 خدایگان جهان آنکه با جلالت و قدر نزاد مثل وی از مادر زمانه پسر
4 ستوده تاجوری خسروی شهنشاهی که زیب و زینت گاهست و زیور افسر
1 نامد الحق اینچنین فیروز کآمد شهریار رستم از مازندران وز هفت خوان اسفندیار
2 آتش قهرش چو خاک راه کرده پایمال دشمنان باد پیما را به تیغ آبدار
3 اینچنین باشد بلی شاهی که باشد رایتش بخت و نصرت بر یمین و فتح و دولت بر یسار
4 قهرمان دین و دولت شهریار شرق و غرب آفتاب ملک و ملت سایه پروردگار
1 منت ایزد را که بخت نوجوان پیرانه سر رهنمایم گشت سوی شهریار بحر و بر
2 سرور و سردار شرق و غرب تاج ملک و دین داور و دارای گیتی خسرو جمشید فر
3 آنک می بینند خلقان جهان او را کنون آنچه زین پس دید خواهند از امام منتظر
4 و آنکه روز کین بهیبت گر بگردون بنگرد اختر از گردون جهد بیرون چو از آتش شرر
1 زهی عقیق تو افشانده بر روان گوهر ز شرم روی تو آبیست ناروان گوهر
2 گهر فشانی لعلت چو آیدم در چشم فتد ز چشم من زار ناتوان گوهر
3 سرشگ بر مژه من ز عکس دندانت چنان نشست که بر پیکر سنان گوهر
4 چو لب بخنده گشائی ز در دندانت نشست در صدف جان عاشقان گوهر
1 هر چند مدتی شدم از روی اضطرار دور از جناب حضرت میمون شهریار
2 شاه جهان پناه که بر تخت خسروی یک تا جور ندید چو او چشم روزگار
3 شاه جهان طغایتمور خان که ملک را آورده ز ابر معدلت آبی بروی کار
4 اما امید هست که بار دگر کشم در دیده خاک درگه عالیش سرمه وار
1 حبذا این قصر جانپرور که تا گشت آشکار کرد پنهان رخ ز شرم او بهشت کردگار
2 از لطافت هست تا حدی که جفتش در جهان کس نبیند غیر ازین فیروزه طاق زرنگار
3 در خوشی آن منزلت دارد که دی مه را در او عقل کارآگاه نشناسد ز فصل نوبهار
4 از هوای جانفزای او عجب نآید مرا گر سخن گوید درو صورت که باشد بر جدار
1 فروغ صبح سعادت جهان منور کرد نسیم نصرت حق ملک جان معطر کرد
2 فتاد نیک و بد کار خلق با شاهی که در امور جهان ایزدش مخیر کرد
3 شهی که خنجر او کرد در مساکن خصم که ذوالفقار علی در حصار خیبر کرد
4 محیط مرکز شاهنشهی طغایتمور که مشکلات جهان ایزدش میسر کرد
1 مرا ز جور تو ای روزگار سفله نواز بسیست غصه چگویم که قصه ایست دراز
2 بناز میگذرانند عمر بیهنران هنروران ز تو افتاده اند در تک و تاز
3 زدون نوازی تو هر که بد برهنه چو سیر لباس گشت وجودش تمام همچو پیاز
4 مرا که همچو صراحی مدام خون گریم روا بود که کنم چون پیاله دل پرداز
1 گاه آن آمد که عالم جمله باغستان شود صحن بستان از خوشی چون روضه رضوان شود
2 نرگس رعنا زمستی سر نهد بر پای سرو غنچه را لب از خواص زعفران خندان شود
3 زلف سنبل را بیفشاند صبا مشاطه وار و از دم عنبر نسیمش سایه بخش جان شود
4 ابر نیسانی برسم دایگی طفل باغ از برای شیر دادن جمله تن پستان شود