1 دوش نسیم سحر بادم مشک وز باد نزد من آمد مرا مژده جانبخش داد
2 گفت که دارای ملک خسرو جمشید فر آنکه مشید از اوست قاعده دین و داد
3 خسرو گردنکشان یحیی سلطان نشان کز غم اعدای او شد دل احباب شاد
4 قاعده عدل را کرد ممهد چنانک تا با بد در جهان رسم ستم بر فتاد
1 رسید خسرو عادل بطالع مسعود بمنتهای مراد و بغایت مقصود
2 سر ملوک زمان شهریار روی زمین خدایگان سلاطین وجیه دین مسعود
3 چو آفتاب جهان سروری جهانگیری که باد سایه عالیش تا ابد ممدود
4 جواز بر رخ ماه ار بخط او نبود طریق منزل اول بر او بود مسدود
1 زهی بسلسله زلف مشگبار مجعد دل شکسته چون من هزار کرده مقید
2 ربوده گوی لطافت بصولجان سر زلف ز دلبران سهی قد و شاهدان سمن خد
3 گشاده هندوی زلفت بتاب دست تطاول کشیده غمزه ترکت ز جفن تیغ مهند
4 صبا ز روی تو شبگیر نسخه ئی بچمن برد عروس گل بتماشا برون دوید ز مسند
1 زلف تو بر دو هفته قمر چون مقر کند آشوبها به پشتی دور قمر کند
2 چون روی تست فاتحه خرمی دلم اخلاص بندگی تو دائم زبر کند
3 بر حد تیغ و نوک سنان گر بسوی تو باشد رهی قدم از فرق سر کند
4 دانی که من چنین ز چه دیوانه گشته ام هر عاقلی که بر سر کویت گذر کند
1 شاه عالم روز کین چون قصد دشمن میکند تیغش از یک تن دو و تیر از دو یک تن میکند
2 شاه شاهان جهان آنکو به گرز گاوسار شیرمردان را به گاه حمله چون زن میکند
3 سرور گردنکشان سلطان نظام ملک و دین آنکه ملک و دین ازو فرش مزین میکند
4 آب تیغش میدهد چون خاک خصمش را به باد همچو آتش گرچه حصن از سنگ و آهن میکند
1 شاه جهان چو رخش بمیدان در آورد مه را چو گوی درخم چوگان در آورد
2 آنشاه دین پناه که ارباب کفر را تیغش بعنف از در ایمان در آورد
3 نوشیروان و حاتم و داد و دهش ولیک در کینه رسم رستم دستان در آورد
4 شاهی که از هوای عدم باز همتش سیمرغ را بیک لگد آسان در آورد
1 شاد باش ای دل که بختت پیشوایی میکند سوی نویین جهانت رهنمایی میکند
2 خسرو خسرو نشان تالش که از بهر خدای اهل دانش را به مردی کدخدایی میکند
3 آن سرافرازی که خاک پای گردونسای او از شرف در چشم اختر توتیایی میکند
4 و آنک شمع خاوری از رأی او پروانهایست کاندرین منظر همیشه روشنایی میکند
1 شاد آنک عیش برطرف بوستان کند وین موسم بهار بفصل خزان کند
2 فصل بهار موسم گلها و لاله هاست فصل خزان حقیقت آنرا بیان کند
3 اطفال باغ فصل خزان گر شوند پیر باد بهار باز ز سرشان جوان کند
4 سرمایه نشاط درین هر دو موسم است شاد آنک او موافقت هر دوشان کند
1 شاه جهان چو پای فرا پیش صف نهاد دشمن برای تیر وی از جان هدف نهاد
2 دارای دین طغایتمور خان که بر دلش ایزد بروز کین رقم لاتخف نهاد
3 از زخم تیر کرد عدو را چو خارپشت وانگه سرش بسینه درون چون کشف نهاد
4 در عهدش آنکه داشت بیکجو ستم روا در زیر چوب معدلتش تن چو کف نهاد