1 آن پریچهره که صد عاشق زارش باشد همچو من بسته بهر موی هزارش باشد
2 آتشی در دل من قهر تو افروخت چنانک شعله صاعقه برقی ز شرارش باشد
3 سرگلزار ندارم نکنم میل بگل تا مرا پای دل آزرده خارش باشد
4 گنج حسن است رخ او نتوان داد ز دست گر چه از غالیه صد حلقه مارش باشد
1 شاه جهان چو پای فرا پیش صف نهاد دشمن برای تیر وی از جان هدف نهاد
2 دارای دین طغایتمور خان که بر دلش ایزد بروز کین رقم لاتخف نهاد
3 از زخم تیر کرد عدو را چو خارپشت وانگه سرش بسینه درون چون کشف نهاد
4 در عهدش آنکه داشت بیکجو ستم روا در زیر چوب معدلتش تن چو کف نهاد
1 زهی بسلسله زلف مشگبار مجعد دل شکسته چون من هزار کرده مقید
2 ربوده گوی لطافت بصولجان سر زلف ز دلبران سهی قد و شاهدان سمن خد
3 گشاده هندوی زلفت بتاب دست تطاول کشیده غمزه ترکت ز جفن تیغ مهند
4 صبا ز روی تو شبگیر نسخه ئی بچمن برد عروس گل بتماشا برون دوید ز مسند
1 ساقی بیا که موسم نوشیدن ملست هم راغ پر ز لاله و هم باغ پر گلست
2 منشین بخانه خیز که صحرا بخرمی هر جا که میروی همه جای تبذلست
3 بگشای حلق بلبله تا قلقلی کند کاندر چمن ز بلبل سرمست غلغلست
4 بی می دمی مباش که هنگام نوبهار شاهد گلست و مطرب خوشگوی بلبلست
1 این منم یا رب که بختم پیشوایی میکند دولت بیگانه طبعم آشنایی میکند
2 آنچه محبوبست میجوید به من پیوستگی و آنچه دل زو میرمد از من جدایی میکند
3 در شب تاریک فکرت رغم انف روزگار اختر فیروز روزم روشنایی میکند
4 بیگمان از شام نکبت رستگاری حاصل است هرکرا صبح سعادت پیشوایی میکند
1 خرم دلی که مجمع سودای حیدرست فرخ سری که خاک کف پای حیدرست
2 جائیکه جبرئیل بدانجا نمیرسد برتر هزار مرتبه ز آن جای حیدرست
3 در دعوت ملائکه بر خوان آرزو هر نعمتی که هست به آلای حیدرست
4 در خطیر معرفت سر کاینات یک قطره حقیر ز دریای حیدرست
1 نوری که هست مطلع آن هل اتی علیست خلوت نشین صومعه اصطفا علیست
2 مهر سپهر حکمت و جان و جهان فضل فهرست کارنامه اهل صفا علیست
3 آنکس که بت پرستی و میخوارگی نکرد سلطان اولیاء و شه اصفیا علیست
4 آنکس که در یقینش نگنجد زیادتی صد بار اگر ز پیش بر افتد غطا علیست
1 جهان پیر را دولت جوانست که ارغونشاه نوئین جهانست
2 پناه ملک ارغونشاه عادل که اندر ملک چون در تن روانست
3 زیمن عدل او سیمرغ فتنه بگوشه گیری زاغ کمانست
4 هما آسا عقاب رایت او ز روی خاصیت سلطان نشانست
1 ساقی الاصحاب مائا بارقا کالنار هات لا تدافعنی و سافحنی به واذکر ولات
2 ای برخ مانند آتش وی بلب آب حیات کشتئی میران ز دریای غم ار خواهی نجات
3 راحتی لا تهجریها ساعه من راحتی ان فی التأخیر آفات و وقت العیش فات
4 تلخ شورانگیز در ده تا کند ابن یمین کام جان شیرین که هست آن تلخ را اصل از نبات
1 زلف تو بر دو هفته قمر چون مقر کند آشوبها به پشتی دور قمر کند
2 چون روی تست فاتحه خرمی دلم اخلاص بندگی تو دائم زبر کند
3 بر حد تیغ و نوک سنان گر بسوی تو باشد رهی قدم از فرق سر کند
4 دانی که من چنین ز چه دیوانه گشته ام هر عاقلی که بر سر کویت گذر کند