1 بار دگر زمانه مراد دلم بداد گردون ز کار بسته من بندها گشاد
2 هر چند یکدو روز ز گلزار مکرمت دورم فکند و بر سر آن خارها نهاد
3 بازم بسوی مرکز عز و شرف رساند یعنی جناب داور و دارای دین و داد
4 نوئین عهد خسرو عادل که وصف او سطح بسیط خاک بپیمود همچو باد
1 حبذ اطاقی که جفت این رواق اخضرست وز بلندی مر زمین را آسمانی دیگرست
2 منتهای اوج او را کس نداند تا کجاست اینقدر دانند کز ایوان کیوان برترست
3 طارم نیلوفری زیر و زبر از رشک اوست گر چه از روی معالی بر جهانی دیگرست
4 تا موذن بر سر ایوان او باشد بپای قامتش ز آسیب چرخ چنبری چون چنبرست
1 ایدل غافل بدان کاحوال عالم هیچ نیست پیش زخم حادثات دهر مرهم هیچ نیست
2 چون ز شادی کس نیابد در همه روی زمین زیر طاق آسمان گوئی که جز غم هیچ نیست
3 با خزان عمر و سردی دم باد فنا نوبهار عمر اگر چه هست خرم هیچ نیست
4 سور ایام ولادت و آن نشاط و خرمی پیش این غم کز پس او هست ماتم هیچ نیست
1 گوهر افشان کن ز جان ایدل که میدانی چه جاست مهبط نور الهی روضه پاک رضاست
2 در دریای فتوت گوهر کان کرم آنک شرح جود آباء کرامش هل اتاست
3 ظلمت و نور جهان عکسی ز موی و روی اوست موی او واللیل اذا یغشی و رویش والضحاست
4 قبه گردون ندارد قدر خاک درگهش یا رب این فردوس اعلی یا مقام کبریاست
1 اینمنزل خجسته که بس روحپرورست از فرخی و خوش نفسی خلد دیگرست
2 سوزد چو آتشی غم دلها هوای او گوئی که خاکش از ارم آبش ز کوثرست
3 بس دلفریب خلق فتادست وضع او سنگش مگر ز گوهر و خشت وی از زرست
4 در نزهت و لطافت و رفعت نظیر او جائی نباشد ار بود این سبز منظرست
1 آنکه دست و دل او مظهر جود و کرم است وانکه در داد و دهش صد چو فریدون و جم است
2 قدوه و قبله شاهان جهان خواجه علی یاور ملک عرب داور ملک عجم است
3 و آنکه تیغش بگه رزم ز خون دل خصم رود نیلست که سیلش همه آب بقم است
4 فکر صائب نظرش دیده و دانسته که چیست هر چه بر تخته تقدیر الهی رقم است
1 ترک من بر سطح مه خطی مدور میکشد دور بادا چشم بد الحق که در خور میکشد
2 مینهد بر سبزه پرچین گرد گل گویی مگر در خم قوس قزح خورشید خاور میکشد
3 خط سبزش را توان گفتن که خضر دیگرست گر خضر آب حیات از حوض کوثر میکشد
4 تا فذالک یافتش در جمع خوبان روزگار خط ترقین بر عذار ماه انور میکشد
1 دو سه روزی دگرم جان بر تن مهمانست بعد ازین وقت جدائی و وداع جانست
2 گه آنست که جان خو ز بدن باز کند که میان من و جان وقت غم هجرانست
3 غم تن نیست که تن در وطن خویشتنست غم جانست که او را ره بی پایانست
4 آه از آنروز که عزم سفرم باید کرد اولین منزل من عرصه گورستانست
1 ای دیده در شناختن حال کاینات باید که باشدت نظری از سر انات
2 بنیاد کارها همه بر هفت و چار دان نه از سر تهتک رأی از ره ثبات
3 زان هفت و زین چهار که مجموع یازده است آباش هفت باشد و چارست امهات
4 ز آبا و امهات سه فرزند خاستند حیوان و معدن و سوم هر سه شان نبات
1 کار ملک و دین بحمدالله نظام از سرگرفت مصطفی بطحا گشاد و مرتضی خیبر گرفت
2 رایت منصور شاه از عون یزدان هر زمان لشکری دیگر شکست و کشوری دیگر گرفت
3 خسرو جمشید فر سلطان نظام ملک و دین آنکه ملک و دین از صد فرخی و فر گرفت
4 سرور گردنکشان یحیی که چون الیاس و خضر از مددکاری ایزد ملک بحر و بر گرفت