1 این سعادت بین که باز اهل خراسان یافتند وین کرامت بین که از تأیید یزدان یافتند
2 بودشان از آتش محنت جگرها تافته چون خضر در ظلمت غم آب حیوان یافتند
3 با چنان نکبت که در وی غرقه بودند این گروه حیرتم آمد از آن دولت که ایشان یافتند
4 با خرد گفتم که ای فرزانه پیر کاردان از کجا بخت جوان این اهل حرمان یافتند
1 آن پریچهره که صد عاشق زارش باشد همچو من بسته بهر موی هزارش باشد
2 آتشی در دل من قهر تو افروخت چنانک شعله صاعقه برقی ز شرارش باشد
3 سرگلزار ندارم نکنم میل بگل تا مرا پای دل آزرده خارش باشد
4 گنج حسن است رخ او نتوان داد ز دست گر چه از غالیه صد حلقه مارش باشد
1 این سعادت بین که باز اندر زمان آمد پدید وین کرامت بین که ناگه در جهان آمد پدید
2 شد فروزان از سپهر سروری ماه دگر وین جهان پیر را بخت جوان آمد پدید
3 در دریای فتوت از صدف بنمود روی گوهر کان کرم ناگه زکان آمد پدید
4 از بر سرو سهی شاخی بگردون سر کشید میوه ئی ز آن شاخ سرکش ناگهان آمد پدید
1 ایدل بیار مژده که شاه جهان رسید فرمانده ملوک زمین و زمان رسید
2 شاه جهان طغایتمور خان که ملک را چون او رسید با تن آزرده جان رسید
3 چون عز پایبوس شهنشاه یافت تخت پایش ز قدر بر سر هفت آسمان رسید
4 از خرمی بسان دل گل گل دلم بشکفت چون شهنشه گیتی ستان رسید
1 امیری کو سزای گاه باشد محمد بیک ارغونشاه باشد
2 جهانداری که از اورنگ شاهی چو بر گردون گردان ماه باشد
3 قبا گر ز اطلس گردونش دوزند بقد همتش کوتاه باشد
4 عروس مملکت در عقد غیری اگر روزی بصد اکراه باشد
1 بار دگر زمانه مراد دلم بداد گردون ز کار بسته من بندها گشاد
2 هر چند یکدو روز ز گلزار مکرمت دورم فکند و بر سر آن خارها نهاد
3 بازم بسوی مرکز عز و شرف رساند یعنی جناب داور و دارای دین و داد
4 نوئین عهد خسرو عادل که وصف او سطح بسیط خاک بپیمود همچو باد
1 با شاه بین چه مرحمتست این که حق نمود دنیاش داده بود کنون دین بر آن فزود
2 دادش کلیم وار ز بیدای شک خلاص نور یقین ز وادی ایمن بمن نمود
3 حالش بدان رسید که ناگه بگوش هوش توبوا الی الله از لب کر و بیان شنود
4 مصحف گشاد و دولت و اقبال بهر فال در خط اول آیت الصلح خیر بود
1 ترک من بر سطح مه خطی مدور میکشد دور بادا چشم بد الحق که در خور میکشد
2 مینهد بر سبزه پرچین گرد گل گویی مگر در خم قوس قزح خورشید خاور میکشد
3 خط سبزش را توان گفتن که خضر دیگرست گر خضر آب حیات از حوض کوثر میکشد
4 تا فذالک یافتش در جمع خوبان روزگار خط ترقین بر عذار ماه انور میکشد
1 چون نگارم گوی مه از غالیه چوگان کند عاشقانرا دل زغم چون گوی سرگردان کند
2 گر نسیم صبحدم بر خاک کویش بگذرد قیمت مشک ختائی در جهان ارزان کند
3 هر کرا مار سر زلفین پر تابش بخست لعل چون تریاق او هم در زمان درمان کند
4 هست خورشید ار بود خورشید را ابرو هلال هست ماه ار مه ز پروین رسته دندان کند
1 خبری سوی نگارم بخراسان که برد قصه ذره بدرگاه خور آسان که برد
2 بسوی یوسف مصری که چو جانست عزیز خبر سوخته کوره کنعان که برد
3 قصه من که تواند که بر او برخواند ور بخواند ورقی چند بپایان که برد
4 یا از آن مهر که در جان من از جانانست بهمان مهر و نشانی سوی جانان که برد