چون نگارم گوی مه از ابن یمین فریومدی قصیده 48
1. چون نگارم گوی مه از غالیه چوگان کند
عاشقانرا دل زغم چون گوی سرگردان کند
...
1. چون نگارم گوی مه از غالیه چوگان کند
عاشقانرا دل زغم چون گوی سرگردان کند
...
1. خبری سوی نگارم بخراسان که برد
قصه ذره بدرگاه خور آسان که برد
...
1. دوش نسیم سحر بادم مشک وز باد
نزد من آمد مرا مژده جانبخش داد
...
1. رسید خسرو عادل بطالع مسعود
بمنتهای مراد و بغایت مقصود
...
1. زهی بسلسله زلف مشگبار مجعد
دل شکسته چون من هزار کرده مقید
...
1. زلف تو بر دو هفته قمر چون مقر کند
آشوبها به پشتی دور قمر کند
...
1. شاه عالم روز کین چون قصد دشمن میکند
تیغش از یک تن دو و تیر از دو یک تن میکند
...
1. شاه جهان چو رخش بمیدان در آورد
مه را چو گوی درخم چوگان در آورد
...
1. شاد باش ای دل که بختت پیشوایی میکند
سوی نویین جهانت رهنمایی میکند
...
1. شاد آنک عیش برطرف بوستان کند
وین موسم بهار بفصل خزان کند
...
1. شاه جهان چو پای فرا پیش صف نهاد
دشمن برای تیر وی از جان هدف نهاد
...