1 دوش نسیم سحر بادم مشک وز باد نزد من آمد مرا مژده جانبخش داد
2 گفت که دارای ملک خسرو جمشید فر آنکه مشید از اوست قاعده دین و داد
3 خسرو گردنکشان یحیی سلطان نشان کز غم اعدای او شد دل احباب شاد
4 قاعده عدل را کرد ممهد چنانک تا با بد در جهان رسم ستم بر فتاد
1 شاد باش ای دل که بختت پیشوایی میکند سوی نویین جهانت رهنمایی میکند
2 خسرو خسرو نشان تالش که از بهر خدای اهل دانش را به مردی کدخدایی میکند
3 آن سرافرازی که خاک پای گردونسای او از شرف در چشم اختر توتیایی میکند
4 و آنک شمع خاوری از رأی او پروانهایست کاندرین منظر همیشه روشنایی میکند
1 الوداع ایدل که ما زینجا سفر خواهیم کرد منزل اصلی خود جای دگر خواهیم کرد
2 هست دنیا در حقیقت رود عقبی را پلی ما مسافر بیگمان زین پل گذر خواهیم کرد
3 تا بکی در چار میخ طبع خود بینیم رنج نفس را زین چار میخ غم بدر خواهیم کرد
4 ما با کراهیم چون یوسف درین زندان اسیر مصر عزت را عزیز آسا مقر خواهیم کرد
1 ایدل بیار مژده که شاه جهان رسید فرمانده ملوک زمین و زمان رسید
2 شاه جهان طغایتمور خان که ملک را چون او رسید با تن آزرده جان رسید
3 چون عز پایبوس شهنشاه یافت تخت پایش ز قدر بر سر هفت آسمان رسید
4 از خرمی بسان دل گل گل دلم بشکفت چون شهنشه گیتی ستان رسید
1 شاه جهان چو رخش بمیدان در آورد مه را چو گوی درخم چوگان در آورد
2 آنشاه دین پناه که ارباب کفر را تیغش بعنف از در ایمان در آورد
3 نوشیروان و حاتم و داد و دهش ولیک در کینه رسم رستم دستان در آورد
4 شاهی که از هوای عدم باز همتش سیمرغ را بیک لگد آسان در آورد
1 این سعادت بین که باز اهل خراسان یافتند وین کرامت بین که از تأیید یزدان یافتند
2 بودشان از آتش محنت جگرها تافته چون خضر در ظلمت غم آب حیوان یافتند
3 با چنان نکبت که در وی غرقه بودند این گروه حیرتم آمد از آن دولت که ایشان یافتند
4 با خرد گفتم که ای فرزانه پیر کاردان از کجا بخت جوان این اهل حرمان یافتند
1 امروز در زمانه دلم شاد و خرم است وین خرمی ز مقدم دستور اعظم است
2 دستور جانپناه که با دولت جوان از بدو فطرتش خرد پیر همدم است
3 دارای ملک و دین که ز یمن وجود او بنیاد دین و قاعده ملک محکم است
4 والا علاء دولت و ملت محمد آنک خلقش بخاصیت دم عیسی مریم است
1 ایدل گرت شناختن راه حق هواست خود را بدان که عارف خود عارف خداست
2 غم ره مده بخویشتن ار وقت خوش نماند زیرا که وقت فوت شد اما خوشی بجاست
3 هر دم سر از دریچه دیگر برون کند گه آب و گاه آتش و گه خاک و گه هواست
4 گاهی فرشته گاه پری گاه آدمیست گه دیو زشت پیکر و گه حور خوش لقاست
1 چون فلک از آفتاب مشعله ئی درگرفت عرصه آفاق را جمله در آذر گرفت
2 خسرو سیاره چون تیغ ضیا برکشید لشکر ظلمت شکست کشور اختر گرفت
3 زر گر فطرت بلطف صنع خود اظهار کرد قصر زمرد اساس در ورق زر گرفت
4 باز سفید فلک از افق اندر پرید بیضه زاغ سیاه در کنف پر گرفت
1 شاه عالم روز کین چون قصد دشمن میکند تیغش از یک تن دو و تیر از دو یک تن میکند
2 شاه شاهان جهان آنکو به گرز گاوسار شیرمردان را به گاه حمله چون زن میکند
3 سرور گردنکشان سلطان نظام ملک و دین آنکه ملک و دین ازو فرش مزین میکند
4 آب تیغش میدهد چون خاک خصمش را به باد همچو آتش گرچه حصن از سنگ و آهن میکند