1 منت خدیرا که پس از هجر دیر باز بخت رمیده روی بوصلم نهاد باز
2 اقبال بهر رونق کارم میان ببست دولت در مراد برویم گشاد باز
3 چشم مرا چو چشمه خورشید نور داد خاک جناب حضرت شاه رهی نواز
4 سلطان معز دولت و دین آنکه صد هزار محمود زیبدش که بود بنده چون ایاز
1 جهان جود و کرم ای پناه اهل نیاز بروی خلق در خرمی ز لطف تو باز
2 شکوه و حشمت و اورنگ تاج دولت و دین که دین ز دولت تو یافت صد سعادت باز
3 توئی بمرتبه شاهی که بندد از پی نام کمر به پیش تو محمود بنده وش چو ایاز
4 ترا نظیر بگیتی ندید گر چه بسی بگشت گرد زمین آسمان بعمر دراز
1 چیست آن گوهر که هست از لعل تاجی برسرش وز پرند آل دائم گرته ئی اندر برش
2 هست سرخی باد سار و تنگ چشم و سخت دل وز لباس آل عباس است اکثر بسترش
3 همچو بیماریست مزمن لیک گر میلش بود جستن آسانست همچون عادیان از چنبرش
4 غیر کناسی نداند هیچ حرفت وین عجب گاهش اندر سیم میگیرند و گاهی در زرش
1 گردش گردون بکامم گر نباشد گو مباش ورز مهرش بر سرم افسر نباشد گومباش
2 گر هنرمند از کسی یاری نیابد گو میاب چون هنر یارست اگر یاور نباشد گو مباش
3 پرتو نور تجلی چون ز شب ظلمت زدود بر سپهر ار تابش اختر نباشد گو مباش
4 چون ندارم داوری با هیچکس در خیر و شر گر مرا دلگرمی داور نباشد گو مباش
1 چگویم ازین روزگار مخادع چه آمد رهی را بروی از وقایع
2 بصد قرن یک شمه نتوان بیان کرد که از دور گردون چها گشت واقع
3 چنان کوکب سعد من گشت غارب که گفتی نخواهد شدن نیز طالع
4 گشاده شد و بسته در پیش عزمم طریق مضار و سبیل منافع
1 گر شود در عشق جانان جان شیرینم تلف هر زمان افزون بود دل را بمهر او شعف
2 چشم من گر رسته دندانش را بیند بخواب از خیال روی او گوهر شود همچون صدف
3 همچو چنگ از پیش بر نارم سر اندر بندگیش ور ز چنگ او خورم دائم قفا مانند دف
4 باشدم دل سوی او و دیده سوی دیگران از نهیب آنکه میبیند رقیب از هر طرف
1 حبذا دارالحدیثی کز معالی و شرف زیبد ار دارد بمهر و مه شرف
2 بسکه در شاهوار از بحر طبع مصطفی جمع شد دروی ز گوهر پر بر آمد چون صدف
3 چون امام جمله اصحابش حدیثی پی فکند شد ز لطف طبع گوهربار اوکان لطف
4 افضل عالم حکیم الدین که از مرآت ماه صیقل رأیش زداید در زمان زنگ کلف
1 زهی صدر وزارت را ز رأی روشنت رونق کمینه منظر قدرت رواق طارم ازرق
2 عمود صبح را از شب ببندد آسمان پرچم ز بهر آنکه تا باشد به پیش موکبت بیرق
3 سماک رامح ار نیزه نه برخصمت کشد دائم ببرد تیغ مریخش چو حربا دست از مرفق
4 ز دیوان قضا وقتی مثالی ممتثل گردد که باشد نقش توقیعش رضی ملک عبدالحق
1 تا شه نهاد پای بر اوج سریر ملک دولت ز بهر نصرت او شد نصیر ملک
2 شاه جهان طغایتمورخان که فر اوست درحادثات دور فلک دستگیر ملک
3 هرگز مشام جان نشنیدست در جهان خوشتر ز بوی روضه خلقش عبیر ملک
4 ز آنسان که ناگزیر بود جسم راز جان ذات شریف شاه بود ناگزیر ملک
1 ندانم آن رخ حورست یا جمال ملک که رشک میبرد از حسنش آفتاب فلک
2 بسان دائره کارم شدست بی سر و پای ز عشق آن دهن همچو نقطه کوچک
3 زهی جمال تو بر هم شکسته رونق حور خهی ز شرم تو اندر حجاب رفته ملک
4 کمان ابروی مشکین کشیده تا بن گوش گشاده بر هدف جان عاشقان ناوک