1 چگویم ازین روزگار مخادع چه آمد رهی را بروی از وقایع
2 بصد قرن یک شمه نتوان بیان کرد که از دور گردون چها گشت واقع
3 چنان کوکب سعد من گشت غارب که گفتی نخواهد شدن نیز طالع
4 گشاده شد و بسته در پیش عزمم طریق مضار و سبیل منافع
1 گردش گردون بکامم گر نباشد گو مباش ورز مهرش بر سرم افسر نباشد گومباش
2 گر هنرمند از کسی یاری نیابد گو میاب چون هنر یارست اگر یاور نباشد گو مباش
3 پرتو نور تجلی چون ز شب ظلمت زدود بر سپهر ار تابش اختر نباشد گو مباش
4 چون ندارم داوری با هیچکس در خیر و شر گر مرا دلگرمی داور نباشد گو مباش
1 گر شود در عشق جانان جان شیرینم تلف هر زمان افزون بود دل را بمهر او شعف
2 چشم من گر رسته دندانش را بیند بخواب از خیال روی او گوهر شود همچون صدف
3 همچو چنگ از پیش بر نارم سر اندر بندگیش ور ز چنگ او خورم دائم قفا مانند دف
4 باشدم دل سوی او و دیده سوی دیگران از نهیب آنکه میبیند رقیب از هر طرف
1 ای داور زمانه و فرمانده زمین سلطان نظام ملت و دین شاه راستین
2 هستی تو تاج سرور شاهان روزگار و اورنگ خسروی ز تو شد باز شه نشین
3 هر بامداد بهر شرف بنده وش نهند برخاک در گهت شه سیارگان جبین
4 از حیز عدم بسوی عرصه وجود از شوق بندگیت بسر میدود جنین
1 چو از نشیمن قدسی بیمن طالع و فال گشاد باز سفیده سفیده دم پر و بال
2 بتی بچهره چو آتش بلب چو آب حیات درآمد از در من با هزار غنج و دلال
3 شکار مرغ دلم را فراز خرمن گل کشیده دام ز زلف و نهاده دانه ز خال
4 شکر ز پسته خندان فشانده میلا میل ز گریه دیده عشاق کرده مالامال
1 این منم یا رب که در دل شادمانی یافتم و آنچه جستم از قضای آسمانی یافتم
2 با من این الطاف چرخ کینه ورزان میکند کز خدیو ملک دانش مهربانی یافتم
3 اوحد الدنیا حکیم الدین که نپسندد خرد گر فلک گوید که در دنیاش ثانی یافتم
4 آنکه چون انشای عذب او عطارد دید گفت گاه پیری لذت عمر جوانی یافتم
1 ساقی بیار باده که چون خلد شد چمن شد باغ روشن از گهر ابر تیره تن
2 آهوی سرو نافه بیفکند وزین قبل باد صبا گرفت دم نافه ختن
3 زد بر نوای بلبل شیدا چنار دست وز ذوق آن برقص در استاد نارون
4 شد روی آبگیر چو سوهان آژده تا از صبا فتاد بر اندام او شکن
1 باد میمون نهضت رایات شاه دین پناه آنکه بر خلقش بحق کردست ایزد پادشاه
2 شاه دین پرور نظام دولت و ملت کز اوست سربلند و پای برجا در جهان دیهیم و گاه
3 و آنکه شاه اختران دربندگی او کمر گر نبندد آسمان بر بایدش از سر کلاه
4 سرور گردنکشان کز بدو فطرت ثبت کرد خامه منشی گردون مدح او بر فرق ماه
1 حبذا دارالحدیثی کز معالی و شرف زیبد ار دارد بمهر و مه شرف
2 بسکه در شاهوار از بحر طبع مصطفی جمع شد دروی ز گوهر پر بر آمد چون صدف
3 چون امام جمله اصحابش حدیثی پی فکند شد ز لطف طبع گوهربار اوکان لطف
4 افضل عالم حکیم الدین که از مرآت ماه صیقل رأیش زداید در زمان زنگ کلف
1 ای چشم مست دلربای تو مست از شراب حسن وی لعل جانفزای تو سیراب از آب حسن
2 خرم دمی که بر رخت از شعله های می بینم عرق نشسته چو بر گل گلاب حسن
3 چون لب بخنده گشائی گمان برم کآب حیات هست روان از زهاب حسن
4 جز زلف همچو سنبل و رخسار چون گلت برگل کسی ندید ز سنبل نقاب حسن