1 از افق ماه نو عید بفیروز فال چهره بنمود و جهان کرد منور بجمال
2 تا ابد طلعت میمونش مبارک بادا بر سر افراز نکو سیرت پاکیزه خصال
3 خسرو روی زمین داور و دارای زمان تاج شاهان جهان سرور بیمثل و همال
4 شاه یحیی جهانبخش که بحرست کفش که جنابش بگه موج بود بر نوال
1 چو از نشیمن قدسی بیمن طالع و فال گشاد باز سفیده سفیده دم پر و بال
2 بتی بچهره چو آتش بلب چو آب حیات درآمد از در من با هزار غنج و دلال
3 شکار مرغ دلم را فراز خرمن گل کشیده دام ز زلف و نهاده دانه ز خال
4 شکر ز پسته خندان فشانده میلا میل ز گریه دیده عشاق کرده مالامال
1 خجسته صبحدمی کان نگار مهر گسل بفال سعد نماید ز حبیب ماه چگل
2 ز طرف جاه ذقن خال عنبرینش بسحر کند حکایت هاروت در چه بابل
3 ز عشق سلسله زلف مشک پیکر او خرد بجانب دیوانگی شود مایل
4 دلم بسلسله زلفش از جنون افتاد وگرنه مار نگیرد برای خود عاقل
1 صبحدم بر خاک کویش بگذاری باد شمال بیتو گو هستم در آتش ای بلطف آب زلال
2 جان مهجور از تن رنجور دور از روی تو کرد خواهد تا جوار حضرت حق انتقال
3 میکند بر چشم عشاق تو خواب خوش حرام غمزه جادوی پر نیرنگت از سحر حلال
4 هیچ تیری از کمان ابروی مشکین تو بر نخیزد تا نگیرد طایر روحم ببال
1 این منم یا رب که در دل شادمانی یافتم و آنچه جستم از قضای آسمانی یافتم
2 با من این الطاف چرخ کینه ورزان میکند کز خدیو ملک دانش مهربانی یافتم
3 اوحد الدنیا حکیم الدین که نپسندد خرد گر فلک گوید که در دنیاش ثانی یافتم
4 آنکه چون انشای عذب او عطارد دید گفت گاه پیری لذت عمر جوانی یافتم
1 ای پیک پی خجسته نسیم سپیده دم وی چون مسیح و خضر مبارک دم و قدم
2 از راه لطف عرضه کن اخلاص بنده وار جائی که همچو کعبه منیع است و محترم
3 یعنی جناب آنکه فلک بهر بندگی قامت زداست بر در او حلقه وار خم
4 فهرست کارنامه شاهان روزگار آن مقصد طوایف و آن مرجع امم
1 این منم باز که در باغ بهشت افتادم وز سفر کآن بحقیقت سقرست آزادم
2 این نه خوابیست که می بینم اگر پنداری کز پس آنهمه اندوه چنین دلشادم
3 گر چه بیداد فلک بود ولی شکربرآنک داد لطف و کرم والی سلطان دادم
4 دستگیر ار نشدی حق که توانستی خاست آنچنان سخت که ناگاه ز پا افتادم
1 پیشتر زین چند گاهی دل پریشان داشتم خود چه میگویم ز دل صد رنج بر جان داشتم
2 یوسف مصر کرم را از تکسر شکوه ئی بود و من یعقوب وش دل بیت احزان داشتم
3 آن علی نام حسن سیرت علاءالدین حسین کز غم او چشم و دل گریان و بریان داشتم
4 بس که بر خاطر ملالت بود مستولی مرا همچو گنج آرامگه در کنج ویران داشتم
1 حبذا آرامگاهی خوشتر از دار النعیم وز پری رویان صدف کردار پر در یتیم
2 همچو چشم و چون دل عاشق پر آب و آتش است لیک با حر جحیمش هست هم روح و نسیم
3 معتدل در وی هوا و متسع در وی فضا محدثست از روی معموری ولی باشد قدیم
4 از فروغ جامهای روشنش چون جام می بر زمین او هزاران مهر و مه بینی مقیم
1 خراسان بار دیگر شد بهشت آسا خوش و خرم ز فر خسرو عادل خدیو خطه عالم
2 سر گردنکشان شاهی که رأی عالم آرایش نموداری بود خرم خلایق را ز جام جم
3 نظام ملک و دین یحیی که او را میتوان گفتن سلیمان قدر و آصف رأی و موسی دست و عیسی دم
4 جوانبختی که از پوشیدگان غیب رأی او گشاید پرده ز آنمعنی که هم پیرست و هم محرم