ای اهل درد را ز تو هر دم از ابن حسام خوسفی غزل 85
1. ای اهل درد را ز تو هر دم غمی دگر
نیش غم تو بر دل ما مرهمی دگر
1. ای اهل درد را ز تو هر دم غمی دگر
نیش غم تو بر دل ما مرهمی دگر
1. ای ز بیغمخواریت هردم دلم غمخوارهتر
نیست در دست غمت از من کسی بیچارهتر
1. دلم فدای تو باد ای نسیم عنبر بیز
به دستگیری افتاده ای چو من برخیز
1. زبس که می کند آن چشم فتنه بر من ناز
به جان رسید دل از عشوه های آن طناز
1. می بیارید که ایام بهار است امروز
نرگس از ساغر زر جرعه گسار است امروز
1. آتش مهرتو در سینه نهان است هنوز
خون دل از گذر دیده روان است هنوز
1. چو زلف دوست بباید شبی سیاه و دراز
که با خیال رخت در درون پرده ی راز
1. شیخ را صومعه در رهن شراب است امروز
بر در میکده در چنگ ورباب است امروز
1. بیا به میکده بفروش خرقهٔ ناموس
ریا و شمعه رها کن به زاهد سالوس
1. خبری جان دل ز جانان پرس
درد بسیار شد ز درمان پرس
1. دلا رعنایی سرو از چمن پرس
نسیم طره ی یار از سمن پرس
1. دوش از فراغ روی تو با روی سندروس
نالیدهام چو نای و فغان کردهام چو کوس