1 ای ملک طراوت به تو زیبنده ولایق روی تو و گلبرگ طری هر دو مطابق
2 از طرّه ی تو بوی برد عنبر سارا وز چهره ی تو رنگ برد برگ شقایق
3 وصف سر مویی ز میان تو نکردیم چندانکه نمودیم بسی فکر دقایق
4 هر تیر که ابروی کمان تو بپیوست بگشای و بزن بر هدف سینه ی عاشق
1 مپیچ در سر زلف و بنفشه تاب مده حجاب ظلمت شب را به آفتاب مده
2 دل خراب به چشم تو حال خود می گفت به غمزه گفت که افسانه را به خواب مده
3 به روز گریه دلم را شکیب می فرمود به هایهای بگفتم سخن به آب مده
4 چو ما ز لعل تو آب حیات می جوییم بجانبی دگرم وعده سراب مده
1 خط تو دایره ی مشک گرد ماه کشید بر آفتاب سواد شب سیاه کشید
2 دلم به دعوی خون بر غزال چشمت را سرشک سرخ و رخ زرد را گواه کشید
3 مقام شیفته حالان پناه طره ی تست دل مقام شناسم بدان پناه کشید
4 نوید داد عنایت مرا که لطف عمیم رقم به عفو تو بر صفحه ی گناه کشید
1 گرملک بنگرد آن چشم خوش و لعل لذیذ دفع نظّارهٔ بد را بنویسد تعویذ
2 جام جم دور جهان را فلک از یاد ببرد بده ای خسرو خوبان به من آن جام نبیذ
3 آیت حسن که در شان رخت نازل شد بیمثال خط زلف تو نیابد تنفیذ
4 آنکه برداشت ترا کی فکند ابن حسام نیست برداشتگان را ز کریمان تنبیذ
1 ما را ازین چمن صنمی گلعذار بس زیبا رخی چو لاله ازین نوبهار بس
2 مویی سیاه چون شب و رویی بسان روز ما را ز دور گردش لبل و نهار بس
3 جام جهان نمای که دوران به جم سپرد جان را ز جام او قدحی خوشگوار بس
4 یار ار به دست لطف شود دستگیر ما ما را ز دست یار همین دستیار بس
1 دلم فدای تو باد ای نسیم عنبر بیز به دستگیری افتاده ای چو من برخیز
2 چنین که چشم تو هر گوشه ای کمین دارد چگونه دل بنشیند به گوشه ی پرهیز
3 زبس که آتش رخساره ی تو می افروخت بسوخت خرمن تقوای من به آتش تیز
4 زدیم در خم زلف گره گشای تو چنگ که مفلسیم و نداریم هیچ دست آویز
1 بر گل ترا که گفت ز سنبل برار خط وز مشک ناب بر ورق گل نگار خط
2 بی خط به بندگی تو اقرار کرده ایم آخر چه حاجتست خدا را میار خط
3 بر عارض چو آب تو حسن دگر فزود تا سبز شد به دور رخت بر عذار خط
4 اندر میان خط بنشاند آفتاب را تا بردمید بر رخت از هر کنار خط
1 جان را همیشه بر سر کوی توراه باد دل را مقیم در سر زلفت پناه باد
2 همچون بنفشه زلف تو پشتم دوتاه کرد یا رب که پشت زلف تو دایم دوتاه باد
3 ای چشم دیده ای که چه کردی به جای دل زین کرده، خان و مان تو دایم سیاه باد
4 چشم ار گناه کرد که در ابروی تو دید پیوسته کاردیده ی من این گناه باد
1 دلا رعنایی سرو از چمن پرس نسیم طره ی یار از سمن پرس
2 حدیث آن لب و دندان شیرین ز مرجان جوی و از درّ عدن پرس
3 پریشان حالی و دلتنگی من گهش از زلف و گاهی از دهن پرس
4 خلاف وعده و پیمان شکستن از آن کج وعده ی پیمان شکن پرس
1 مگر چو دردکشان جام بی ریا بخشند زکاس لَم یَزلی جرعه ای به ما بخشند
2 قتیل عشق شو ای جان که مر ترا روزی زنوش داروی نوشین لبان شفا بخشند
3 دوای درد، طبیبان عشق می دانند ترا که درد نباشد کجا دوا بخشند
4 کسی که سعی نماید به کعبه ی مقصود عجب نباشد اگر مر ورا صفا بخشند