1 دل اگر رود ز حریم کوی تو ای صنم به کجارود؟ عجبا کسی که مقیم شد به بهشت عدن کجا رود
2 چو نه از خطا به نسیم مشک دلم مقید زلف تست تو رها مکن که ز چین زلف تو گر رود به خطا رود
3 ز شمیم طرّه ی عنبرین تو شمّه ای به صبا رسید که نسیم او همه شب زبوی خوش تو غالیه سا رود
4 به زیارت دل خستگان ز ره صفا گذری بکن چه کسی که او به طواف کعبه ی حق رود به صفا رود
1 به جرعه ای که ز جام جهان نما بخشند کرشمه ایست که صد جام جم به ما بخشند
2 نصیبه ای به گدایان مگر حواله شود در ان مقام که صد گنج بی بها بخشند
3 به تیغ غمزه ی خوبان بنه سر تسلیم که کشتگان چنین تیغ را بقا بخشند
4 زغیر قطع نظر کن که چشم ان داری که از مکاشفه ی وحدتت لقا بخشند
1 بینیازی تو و ما بهر نیاز آمدهایم رفته بودیم ز کوی تو و باز آمدهایم
2 روی دل در طرف زاویهٔ تحقیق است ما بر این رو[ی] نه بر وجه مجاز آمدهایم
3 دوش الطاف تو چون بندهنوازی میکرد گفت: باز آی که ما بندهنواز آمدهایم
4 بیجواز خط تو رفتن ما ممکن نیست رُقعهای ده که به امید جواز آمدهایم
1 الا یا ساقی البَزم الحَقیق أدر کأسأ دهاقاً من رحیق
2 شرابٌ سائقٌ للشاربینا تشابه لونها لون العقیق
3 وفکُر خیال لعلکَ لی دقیقً دقیقُ الفکر فی فکر الدّقیق
4 مرادک واسعً فاطلب تَجدها فإنَّ الکسل آتٍ باالمضیق
1 بس که یاد آن لب و دندان چون دُر میکنم دامن از اشک چو مروارید تر پُر میکنم
2 سالها سودای ابروی تو در سر داشتم بار دیگر آن خیال کج تصور میکنم
3 از وجودم تا عدم مویی نماند در میان در میانه چون به باریکی تفکُّر میکنم
4 باد را مگذار بر زلفت وزیدن زانکه گر در سر زلف تو پیچد من تغیُّر میکنم
1 مارا به غیر یاد تو اندر ضمیر نیست دل را دگر ز صحبت جانان گریز نیست
2 یاران ملامت من عاشق رها کنید کاین مبتلای عشق نصیحت پذریر نیست
3 دل عاشق است و پند نمی گیرد اندرو بر وی مگیر زان که برو جای گیر نیست
4 بر من کمان ابروی مشکین چه می کشی خوش خوش بکش به غمزه که حاجت به تیر نیست
1 چو زلف دوست بباید شبی سیاه و دراز که با خیال رخت در درون پرده ی راز
2 دل شکسته ی آشفته ی پریشان حال تطاول سر زلفت به شرح گوید باز
3 فرو گرفت غم دل فضای سینه ی من کجاست ساقی گلرخ شراب غم پرداز
4 به عشوه عربده با روزگار نتوان کرد که دهر عشوه فرو شست وچرخ عربده ساز
1 مژده ای دل مر ترا کآرامش جان میرسد خَه خَه ای جان زنده شو چون بوی جانان میرسد
2 بَخ بَخ ای آدم ترا کایّام ناکامی گذشت کز یزید خوشخبر پیغام رضوان میرسد
3 سر برآر ای ساکن بیتالحزن تا بشنوی بوی پیراهن که از یوسف به کنعان میرسد
4 ای صبا فرّاشی فرش سبا کن دم به دم خاصه چون هدهد به درگاه سلیمان میرسد
1 خرم دل آن کس که به غم های تو شاد است الّا غم رخسار تو غم ها همه باد است
2 بگشا گره از ابروی مشکین که ببینند کاندر خم ابروی تو پیوسته گشاد است
3 در طلعت تو صنع الهی بتوان دید گویی مگر آیینه سکندر به تو دادهست
4 چندین ارنی گوی به اطوار دوانند عکسی مگر از روی تو به کوه فتادهست
1 خرم تر از رخت به چمن گل نیافتند خوشبوی تر زموی تو سنبل نیافتند
2 از ناله ام منال که بازار حسن گل ده روزه بی ترنّم بلبل نیافتند
3 بنیان عمر و قصر حسات ار چه محکم است بی اختلال باد تزلزل نیافتند
4 ازهر وسیله ای که به مقصود قایدست بهتر زلطف دوست توسل نیافتند