1 گل به فصل بهار می خندد سبزه بر مرغزار می خندد
2 غنچه ی دلگشای تنگ دهان چون لب لعل یار می خندد
3 ابر بر لاله زار می گرید لاله بر کوهسار می خندد
4 هرشکوفه که زینت چمن است بر سر شاخسار می خندد
1 مرا زمانه زخاک درت جدا مکناد رقیب را به سر کویت آشنا مکناد
2 به غیر دیده ی پاک بلند منظر من کسی نظاره ی آن سرو گل قبا مکناد
3 به بوی زلف تو مشک خطا همی جستم دگر مشام من اندیشه ی خطا مکناد
4 طواف بر سر کوی تو می کنم به صفا کسی زیارت این کعبه بی صفا مکناد
1 آنها که طرف روز به گیسو گرفتهاند مه را به تاب طرّهٔ هندو گرفتهاند
2 افسونگرند گوشهنشینان چشم تو دلها به سحر غمزهٔ جادو گرفتهاند
3 یرغوچیان چشم سیاهت به یک نظر ملک دل خراب به یرغو گرفتهاند
4 تواچیان ابروی شوخت هزار دل هردم بدان کمانچهٔ ابرو گرفتهاند
1 اگر ساقی به بزم ما قلندر وار بنشیند بسا صوفی که اندر حلقه ی خمّار بنشیند
2 به زاریّ دل زارم ترا ای دل نیازارم کزان زاری ترا بر دل مباد آزار بنشیند
3 به عزم رفتن از مجلس به هر باری که برخیزی از آن برخاستن بر دل مرا صدبار بنشیند
4 چو خشم فتنه انگیزش کند مستی و مستوری نماند هیچ زاهد راکه او هشیار بنشیند
1 دوش از فراغ روی تو با روی سندروس نالیدهام چو نای و فغان کردهام چو کوس
2 گفتی به وعده دوش که کام از لبت دهم افسوس ازین سخن که لبت میکند فسوس
3 آن را که پایبوس میسّر نمیشود خود دست کی دهد که کند با تو دست بوس
4 آیینه پیش دار و در ابروی خود نگر بر عاج بین کشیده کمانی ز آبنوس
1 از کس دلم ندید طریق نگاهداشت جز غم که جانب دل ما را نگاهداشت
2 دل شد شکسته حال و پریشان از آن جهت کاندر سواد طرّه خوبان پناه داشت
3 زان روی با بنفشه مرا هست الفتی کان شیفته چو زلف تو پشت دوتاه داشت
4 زلفت سیاه کار تر از خانه منست کاو هم چو من صحیفه بیضا سیاه داشت
1 آتش مهرتو در سینه نهان است هنوز خون دل از گذر دیده روان است هنوز
2 نگران رخ زیبای تو شد دیده و دل همچنانم دل ودیده نگران است هنوز
3 غمزه ات می دهدم عشوه که من آن توام چون بدیدم نظرش با دگران است هنوز
4 در ازل عکس جمالت به گلستان بردند بلبل از شوق رخت نمره زنان است هنوز
1 ای خوشا آن دم که بنشینیم رویاروی دوست شکوه دل باز رانم یک به یک با موی دوست
2 چون بنفشه بر سر زانوی خدمت سالها بوده ام ، باشد که یارم بود هم زانوی دوست
3 بر سر آنم که تا سر دارم از دستم دهد بر ندارم سر ز خاک رهگذار کوی دوست
4 پهلو از پهلو نشینان زان جهت کردم تهی تا مگر روزی توانم بود هم پهلوی دوست
1 طراز طرّهٔ مشکین پرشکن بشکن دل شکسته مجروح صد چو من بشکن
2 ز چین زلف گرهگیر نافهای بگشای به بوی مشک خطا رونق ختن بشکن
3 به خنده زان لب شیرین عبارتی بگشای به نکته منطق طوطی خوشسخن بشکن
4 چو لعبتان چمن باغ را بیارایند به باغ بگذر و آرایش چمن بشکن
1 خطت مشکست و خالت عتبر تر جهان را کرده ای پر مشک و عنبر
2 رخ ولبت را مپوش از دردمندان زمعلولان که پوشد گل به شکر؟
3 قد سرو و لبت در روضه ی جان نشان طوبی است و آب کوثر
4 رخت آیینه ی صنع الهی است تعالی شانه الله الکبر