خرم تر از رخت به چمن گل از ابن حسام خوسفی غزل 61
1. خرم تر از رخت به چمن گل نیافتند
خوشبوی تر زموی تو سنبل نیافتند
1. خرم تر از رخت به چمن گل نیافتند
خوشبوی تر زموی تو سنبل نیافتند
1. تاقامت چو سرو تو بالا کشیده اند
درچشمم آن خیال چه رعنا کشیده اند
1. دل اگر رود ز حریم کوی تو ای صنم به کجارود؟
عجبا کسی که مقیم شد به بهشت عدن کجا رود
1. آنها که طرف روز به گیسو گرفتهاند
مه را به تاب طرّهٔ هندو گرفتهاند
1. شب عیش است و ساقی با شراب ناب میآید
ز عکس طلعت او شعلهٔ مهتاب میآید
1. جان را همیشه بر سر کوی توراه باد
دل را مقیم در سر زلفت پناه باد
1. هلال عید کزین طاق زرنگار برآید
به ابرویت نرسد گرهزار بار برآید
1. مرا هوای تو هرگز زسر به در نرود
خیال چشم سیاه تو از نظر نرود
1. چشم تو تیر غمزه چو اندر کمان نهاد
جانا به قصد خون دل ناتوان نهاد
1. رخت نمونه ی صورت نگار چین باشد
عجب که درهمه چین صورتی چنین باشد
1. هرشب از طوفان چشم آب از سرما بگذرد
مردم چشمم ندانم چو ز دریا بگذرد
1. چون عارض تو سنبل مشکین برآورد
خطّت بنفشه بر گل نسرین برآورد