1 ای قامت بلند تو عمر دراز من محراب ابروی تو محل نماز من
2 هستم چو شمع شب همه شب در گداز و سوز و آگه نیی ز گریه و سوز و گداز من
3 رازم به زیر پرده ز مردم نهفته بود بر رو فکند اشک من از پرده راز من
4 گر قسمتم به کوی خرابات کرده اند با قسمت ازل چه کند احتراز من
1 ما به گلزار عذارت همه در بستانیم از خیال می لعلت همه سر مستانیم
2 نیم جانیست که در پای تو انداخته ایم نیست لایق چه توان کرد تهیدستانیم
3 چهره بنما که چو صبحم نفسی بیش نماند کان نفس را ز سر صدق بر آن افشانیم
4 گر به سودای تو در پای بگردد سر ما تو مپندار که از پای تو سر گردانیم
1 ای قامت بلند تو ما را بلای دل چون من که دیده ای که بود مبتلای دل
2 از دست دیده کار دل من به جان رسید ای دیده ای که چه کردی به جای دل
3 خون دلم بریخت خیال لب تو دوش آه از لب توام ندهد خونبهای دل
4 دل آرزوی لعل تو دارد به بوسه ای گر وایه ی دلم نرسد از تو وای دل
1 ای ز بیغمخواریت هردم دلم غمخوارهتر نیست در دست غمت از من کسی بیچارهتر
2 مردم چشم مرا از حسرت لعل لبت گردد از خون جگر هر دم به دم رخساره تر
3 در فراقت جامه از دل پاره میکردم ولیک جامه را بگذاشت کز جامه بُد جان پارهتر
4 از دلم از عشوههای غمزهٔ غمّاز تو صبر شد آواره و آرام از او آوارهتر
1 مقیم میکده و ساکن خراباتم نه مرد صومعه و سمعه و مقاماتم
2 مرا به کعبه چه خوانی که طاق ابرویت بس است روز دعا قبله ی مناجاتم
3 اگر نه بر سر کویت به طوع سجده کنیم ملک گناه نویسد به جای طاعاتم
4 مقرّبان صوامع نشین لاهوتی کنند ورد سحر نغمه ی مقالاتم
1 ما نیاریم که وصف تو کماهی بکنیم شکر الطاف تو ای لطف الهی بکنیم
2 عذر خواهی قدوم تو گر امکان باشد به دعای سحر و ورد پگاهی بکنیم
3 خواهش ار جان عزیزست بفرمای که ما به دل و دیده و جان آنچه تو خواهی بکنیم
4 دوش خوش گفت مرا سابقه ی روز ازل کای بسا لطف که ما نامتناهی بکنیم
1 چون عارض تو سنبل مشکین برآورد خطّت بنفشه بر گل نسرین برآورد
2 چشم سیه دل تو که در عین کافریست در یک نظر به غمزه صد ازدین برآورد
3 آیینه ی رخ تو به یک جلوه هر نفس آه از نهاد این دل مسکین برآورد
4 زلف بنفشه بوی تو بر طرف لاله زار خوشتر ز روضه ای که ریاحین بر آورد
1 ان را که مهر روی تو در دل نیافتند او را به هیچ واسطه مقبل نیافتند
2 حجاج ره به کعبه ی اهل صفا نبرد تا در حریم کوی تو منزل نیافتند
3 عطرنسیم کوی توکان همدم صباست درچین طرّه های شمایل نیافتند
4 آنکو نه خاک درگه جانان به جان خرید او را به هیچ باب معامل نیافتند
1 تاقامت چو سرو تو بالا کشیده اند درچشمم آن خیال چه رعنا کشیده اند
2 دامن کشان به باغ گذر کن که سرو را دامن ز رشک قد تو در پا کشیده اند
3 نقش خیال ابروی شوخ کمان وشت برکارگاه حسن چه زیبا کشیده اند
4 مستوفیان کشور خوبی چو خطّ تو حرفی دگر به دور قمر ناکشیده اند
1 تا شمع جمال تو بر افروخت به مَجمَع بنشست شعاع نظر شمع مشعشع
2 خورشید ز رخسار تو در عین حجابست تا باز شد از پرتو رخسار تو بُرقع
3 واعظ فزع روز قیامت که بیان کرد گر بخت جوان بادی و از عمر تمتع
4 خاک در آنم که به روبند حواری هِجرانُکَ ذا مِن فَزع الاَکبَرِ افزَع