1 مرا هوای تو هرگز زسر به در نرود خیال چشم سیاه تو از نظر نرود
2 سرم به پای مزن گر بر آستانه ی تست که گر سرم برود عشق تو ز سرنرود
3 به باغ اگر دگران میل و جانبی دارند مرا زکوی تو دل جانب دگر نرود
4 سزد که با خط مشکین و قدوخدّ ولبت حدیث سنبل و سروگل و شکر نرود
1 ایا ز تاب جمال تو آفتاب خجل ز عطر سنبل زلف تو مشک ناب خجل
2 ز دانه های دهان تو در دهانه ی لعل در اندرون صدف لؤلؤ خوشاب خجل
3 نقاب چهره برافکن که پرده دار چمن ز شرم حسن تو مانده است در نقاب خجل
4 اگر ز عارض گلگون عرق بیفشانی ز رنگ و بوی تو گردد گل و گلاب خجل
1 گفتم از سلسله ی موی تو پرهیز کنم چون کنم بسته ی آن حلقه ی مشکین رسنم
2 آتش چهر تو افروخته شد من چو سپند جای آن هست اگر دیده بر آتش فکنم
3 جرعه ای یافتم از جام تو در روز ازل من از آن دور سراسیمه و بی خویشتنم
4 زاهد از سیل سرشکم به سلامت مگذر تا در این ورطه ی خوناب نیفتی که منم
1 لبت یاقوت گوهر پوش دارد به گاه بوسه طعم نوش دارد
2 سرزلف سیاهت بر بناگوش زنزهت بوی مرزنگوش دارد
3 چوگوشت با رقیبان است کم زان که یک ره جانت ما گوش دارد
4 دلم با روی خوب تست دایم بگو بهرخدا نیکوش دارد
1 رخ زرد از آن روی شویم به اشک که تا آبرویی بجویم به اشک
2 از آن مرد خواهم بر آن خاک کوی که باشد کند شستو شویم به اشک
3 چو بر کشته ی خویشتن بگذری بر آور یکی آرزویم به اشک
4 عبیری برآموی بر من به موی گلابی بر افشان به رویم به اشک
1 جز خم زلفت دلم پناه ندارد جانب دلها چرا نگاه ندارد
2 کیست که از تاب آن دو سنبل مشکین همچو بنفشه قد دوتاه ندارد
3 مردمی کن که پیش چشم سیاهت خانهٔ مردم چنین سیاه ندارد
4 سینهٔ چون مجمرم ز آتش هجران جز نفس گرم من گواه ندارد
1 ما را به کوی وحدت تا با تو آشنائیست از خاک آستانت در دیده روشنائیست
2 هم بی تو مستمندیم هم با تو دردمندیم این عقد مشکل آمد وقت گره گشائیست
3 با محنت فراقت در انتظار وصلیم با دولت وصالت اندیشه جدائیست
4 از عشوه های چشمش ای دل به گوشه بنشین کاین شوخ فتنه انگیز در عین دلربائیست
1 دل به ره باز نیامد به فسون وعّاظ زان که چون خشم فسون خوان تواش نیست حفاظ
2 غمزه هر لحظه به خونریز دلم تیز مکن قَد کَفانِی قَتَلتَنی زَمَراتِ الالحاظ
3 چشم خوش خواب تو شد راهزن بیداران همچنان خواب خوشش باد و مبادش ایقاظ
4 گر تو نرمی کنی امروز و درشتی نکنی لایضُرُّونک فی الحَشر شَدادُ و غَلاظ
1 شرر آتش هجران تو در سینه ماست پرتو عکس خیال تو در آیینه ماست
2 همدمی نیست که لا او نفسی بنشینم جز غم عشق تو کان مونس دیرینه ماست
3 داد خود عاقبت کار ز ما بستاند روزگار ستم اندیش که در کینه ماست
4 هر کسی ابن حسام از پی گنجی رنجی برد نقد سخن ماست که گنجینه ماست
1 زبس که می کند آن چشم فتنه بر من ناز به جان رسید دل از عشوه های آن طناز
2 تطاول سر زلفس نمی توانم گفت که کوتهست مرا عمر و قصه ایست ذراز
3 سرشکِ پرده در من ز عین غمّازی بدان رسید که بر رو فکند مارا راز
4 چو دسترس نبود آستین کشیدن دوست بر استانه ی او روی ما و خاک نیاز