1 ای سهی قامت گلبوی صنوبر بر ما سایهٔ سرو قدت دور مباد از سر ما
2 هیچ نقاش چو رخسار تو صورت ننگاشت آفرین بر قلم صنعت صورتگر ما
3 روی تو اختر سعد است و مرا از طالع روی آن نیست که تابنده شود اختر ما
4 جرعهای زان لب شیرین به لب ما نرسید تا لبالب نشد از خون جگر ساغر ما
1 ای کعبهٔ جان خاک سر کوی تو ما را محراب دل اندر خم ابروی تو ما را
2 هر بار که پای از سر کوی تو کشم باز پابست کند باز سر موی تو ما را
3 در راه تو خون دل عشاق سبیل است گو چشم تو خون ریز به یرغوی تو ما را
4 جز نقش تو در دیده خیالی که در آید از سر ببرد نرگس جادوی تو ما را
1 ای خوش آن بلبل که گلزاریش هست خرمّا آن دل که دلداریش هست
2 خرقه ناموس صوفی برکشید زان که بر هر موی زنّاریش هست
3 یوسف حسن تو را در مصر دل بر سر هر کو خریداریش هست
4 من نه تنها بسته زلف توام صد چو من بسته به هر تاریش هست
1 مهوَّسان ز پی خاطر مهوِّس ما به ذکر دوست مزیّن کنید مجلس ما
2 خیال آن رخ رشک پری و غیرت حور برون نمیرود از سینهٔ مسَوِّس ما
3 نهال قامت و چشم تو باغبان چون دید برفت -گفت- طراوت ز سرو و نرگس ما
4 به مجلسی که تو باشی چراغ گو بنشین بس است شمع خیال تو در مجالس ما
1 چو فیض ابر به نم لاله را کلاه بشست بنفشه تازه شد و طرّه دوتاه بشست
2 کف سحاب چو سقّا گلاب زن برداشت ز خاک غالیه گون چهره گیاه بشست
3 بیا بیا که گر از عشق توبه می کردم به بوی زلف تو دل دست ازین گناه بشست
4 اگر به غیر تو چشم نظر سیه کردم بیا که خاک درت چشم عذرخواه بشست
1 پوشد ز زشک یلمق تو اطلس آفتاب پیش رخ تو ذره بود واپس آفتاب
2 جز زلف تو که سجد کند آفتاب را در دور حسن تو نپرستد کس آفتاب
3 گر آفتاب تیره شود با کمال نور یک لمعه از لقای تو ما را بس آفتاب
4 گفتم مگر به سر رسدم آفتاب وصل در طالعه نبود بدین سدرس آفتاب
1 روی تو چشم خیره کند آفتاب را موی تو خون کند جگر مشک ناب را
2 تا ماه در حجاب خجالت فرو رود از آفتاب چهره برافکن نقاب را
3 خوی بر گل عذار تو ماند بدان که ابر بر برگ گل فشانده ز شبنم گلاب را
4 کردم سؤال بوسه اشارت به غمزه گفت: ما بندهایم غمزهٔ حاضر جواب را
1 ای به سر کوی تو مسکن و مأوی مرا خاک درت خوشتر از جنت اعلی مرا
2 روی توام در نظر فکر توام در ضمیر بهتر از این چون بود صورت و معنی مرا
3 گوشهنشینان کنند دعوی هر قبلهای قبلهٔ ابروی توست کعبه دعوی مرا
4 دانهٔ خال تو شد راهزن زهد من عشق تو بر باد داد خرمن تقوی مرا
1 مرا درد تو دایم هم نشین است غمت پیوسته با جانم قرین است
2 هوس دارم که در پای تو میرم تمنای من از دولت همین است
3 نظر بر پسته تنگ تو دارم که چشم من به غایت خرده بین است
4 عذار از دود آه من نگهدار که آه سوزناکم آتشین است
1 نقاب سنبل تر برشکن تجلّی را بسوز زآتش عارض حجاب تقوی را
2 به باد رایحهٔ زلف عنبرین برده هزار دفتر تعلیم و درس و فتوی را
3 تسلی دل عاشق به جز جمال تو نیست جمال خویش برو جلوه ده تسلی را
4 لبت خلاصهٔ انفاس عیسوی دارد دمی به ما بنما معجزات عیسی را