1 هر جفایی که ممکن است ازوست من تحمل کنم ولی نه نکوست
2 گر دلم میل جانب او کرد میل دلها همه به جانب اوست
3 بوی زلف تو همدم بادست که نسیم بهار غالیهبوست
4 روی کردی به سوی گل زان روی گل ز شادی نگنجد اندر پوست
1 سنبل تر دمیده بر گل دوست بوی گل میدمد ز سنبل دوست
2 باد عنبر شمیم میگذرد یافت بویی مگر ز کاکل دوست
3 هر تجمل که هست در خورشید ذره ای نیست با تجمل دوست
4 به جفا از درش نخواهد رفت دوستان را بود تحمّل دوست
1 دلم فریفتهٔ آن شمایل عربیست که شکل و شیوه او را هزار بوالعجبیست
2 خیال لعل لبش در درون سینه من چو باده در دل پر خون شیشهٔ حلبیست
3 بکشت فتنهٔ چشمش مرا و میبینم که همچنان نظرش سوی من به بولعجبیست
4 مرید پیر مغانم که شیخ هر قومی میان قوم چو اندر میان فرقه نبیست
1 مرا درد تو دایم هم نشین است غمت پیوسته با جانم قرین است
2 هوس دارم که در پای تو میرم تمنای من از دولت همین است
3 نظر بر پسته تنگ تو دارم که چشم من به غایت خرده بین است
4 عذار از دود آه من نگهدار که آه سوزناکم آتشین است
1 ای خوش آن بلبل که گلزاریش هست خرمّا آن دل که دلداریش هست
2 خرقه ناموس صوفی برکشید زان که بر هر موی زنّاریش هست
3 یوسف حسن تو را در مصر دل بر سر هر کو خریداریش هست
4 من نه تنها بسته زلف توام صد چو من بسته به هر تاریش هست
1 دلبری دارم که دل در بند زلف و خال اوست عاشقانش را شراب از جام مالامال اوست
2 فتنه آن چشم فتانم که از هر گوشه ای فتنه ای پر شیوه از دنباله دنبال اوست
3 حال وصف حسن او بالاترست از ممکنات هرچه گوید عقل کل جزوی ز وصف الحال اوست
4 طفل ابجد خوان مکتب خانه اسرار عشق نکته دان خرده بین رمز قیل و قال اوست
1 بیا که بوی ریاحین دمید و گل بشکفت صبا به زلف معنبر بساط سبزه برفت
2 به باغ نرگس مخمور جام جم برداشت به بزم گاه چمن لاله پر ، پیاله گرفت
3 صبا به دست سحر گه به نوک نیزه خار حریر گل بدرید و قبای غنچه بسفت
4 میان سبزه سیراب عکس لاله ببین که لعل ناب چگونه است با زمرد جفت
1 صبا حکایت زلف مرا پریشان گفت سیاهکاری شوریده باز نتوان گفت
2 خط غبار که تعلیق ثلث عارض تست محققش بتوان نسخ خط ریحان گفت
3 نسیم طرهّ سنبل به هم برآمده یافت مگر حکایت آن زلف عنبر افشان گفت
4 به سرمه خاک درت جوهری برابر کرد کجاست اهل بصارت که نیک ارزان گفت
1 ای خوشا آن دم که بنشینیم رویاروی دوست شکوه دل باز رانم یک به یک با موی دوست
2 چون بنفشه بر سر زانوی خدمت سالها بوده ام ، باشد که یارم بود هم زانوی دوست
3 بر سر آنم که تا سر دارم از دستم دهد بر ندارم سر ز خاک رهگذار کوی دوست
4 پهلو از پهلو نشینان زان جهت کردم تهی تا مگر روزی توانم بود هم پهلوی دوست
1 شرر آتش هجران تو در سینه ماست پرتو عکس خیال تو در آیینه ماست
2 همدمی نیست که لا او نفسی بنشینم جز غم عشق تو کان مونس دیرینه ماست
3 داد خود عاقبت کار ز ما بستاند روزگار ستم اندیش که در کینه ماست
4 هر کسی ابن حسام از پی گنجی رنجی برد نقد سخن ماست که گنجینه ماست