1 به اندک شوخیی بنیاد تمکینکنده میگردد حیا تا لب گشود از هم تبسم خنده میگردد
2 تنزه گر هوس باشد مجوشید آن قدر با هم که صحبت از سریشم اختلاطیکنده میگردد
3 تغافلحکم همواریستکوه و دشت امکان را بهچندین تخته یک تحریک مژگان رنده میگردد
4 بهعزلت ساز و ایمن زیکه در خلق وفا دشمن سگ دیوانهٔ مطلب مرسها کنده میگردد
1 شکوه مفلسی ما را به خاموشی علم دارد سفالین کوس درویشان ز بس خشک است نم دارد
2 سر در جیب، آزاد است از فتراک آفتها مقیمگوشهٔ دل حکم آهوی حرم دارد
3 پریشان نسخهایم از ربط این اجزا چه میپرسی تأملهای بیشیرازگی ما را بهم دارد
4 تمیز پشت و رویت اینقدر فطرت نمیخواهد عدم آنجاکه هستیگلکند .ستی عدم دارد
1 گهی بر سر، گهی در دل، گهی در دیده جا دارد غبار راه جولان تو با من کارها دارد
2 چو شمع از کشتنم پنهان نشد داغ تمنّایت به بزم حسرتم ساز خموشی هم صدا دارد
3 مباد آفت تماشاخانهٔ گلزار حسرت را که آنجا رنگهای رفته هم رو بر قفا دارد
4 در این وادی که قطع الفت است اسباب جمعیّت بنالد بیکسی بر هر که چشم از آشنا دارد
1 صبریکه صبح این باغ از ما جدا نخندد گل می رسد دو دم باش تا بر قفا نخندد
2 جمعیت دل اینجاست موقوف بستن لب این غنچه را دمی چند بگذار تا نخندد
3 تا فکرکفر و دین است چندین شک و یقین است گر طور دانش اینست مجنون چرا نخندد
4 ماتمسراست دنیا تا چند شادی اینجا ای محرمان بگریید کس در عزا نخندد
1 اسرار در طبایع ضبط نفس ندارد درپردهٔ خس و خار، آتش قفس ندارد
2 گو وهم سوده باشد بر چرخ تاج شاهان سعی هما بلندی پیش مگس ندارد
3 خرد و بزرگ دنیا یکدست خودسرانند خر گر فسار گم کرد سگ هم مرس ندارد
4 ای برکگل بلند است اقبال پایبوسش رنگ حناست آنجا، کس دسترس ندارد
1 درین ره تا کسی از وصل مقصد کام بردارد ز رفتن دست میباید به جای گام بردارد
2 در اینگلشن ز دور فرصت عشرت چه میپرسی که می خمیازه گردیده است تا گل جام بردارد
3 من آن صیدم که در عرض تماشاگاه تسخیرم ز حیرت کاسهٔ دریوزه چشم دام بردارد
4 به تکلیف بلندی خون مکن مشت غبارم را دماغ نیستی تا کی هوای بام بر دارد
1 دل از دم محبت، چندین فتور دارد این باده سخت تند است بر شیشه زور دارد
2 نامحرم قضایی شوخی مکن درین دشت کان برق بر سیاهی چشمی ز دور دارد
3 با انحراف هر وضع ننگ تجاهلی هست چشم تغافل انشا تقلید کور دارد
4 همسنگ خامکاران مپسند پختگان را الماس معدن ما شرم از بلور دارد
1 جنون از بس شکست آبله در هر قدم دارد بنای خانهٔ زنجیر ما چون موج نم دارد
2 به برقم میدهد خرمن خیال موج رفتاری که اعجاز خرامش آب و آتش را به هم دارد
3 ز لعل خامشت رمز تبسم کیست بشکافد خیالی دست بر چاک گریبان عدم دارد
4 فضولیهای امید اینقدر جان میکند ورنه دلالفتپرست یاس از شادی چه غم دارد
1 ز انداز نگاهت فتنه برق آهنگ می گردد به شوخیهای نازت بزم امکان تنگ میگردد
2 طلسم حیرتی دارد تماشاگاه اسرارت که هرکس میرود هشیارآنچا دنگ می گردد
3 نمیدانم هوا پروردهٔ شوق چه گلزارم که همچون بوی گل رنگم برون رنگ می گردد
4 دل آزاد ما بار تکلف برنمیدارد بر ابن آیینه عکس هرچه باشد زنگ میگردد
1 جهانکجاست،گلی زان نقاب میخندد سحر تبسمی از آفتاب میخندد
2 فنای ما چمنآرای بینقابی اوست به قدر چاک کتان، ماهتاب میخندد
3 تلاش آگهیات ننگ غفلت است اینجا مژه ز هم نگشاییکه خواب میخندد
4 تهی ز خویش شدن مفت آگهی باشد ز صفر بر خط ما انتخاب میخندد