به طراز دامن ناز و چه ز خاکساری از بیدل دهلوی غزل 1152
1. به طراز دامن ناز و چه ز خاکساری ما رسد
نزد آن مژه به بلندیی که ز گرد سرمه دعا رسد
1. به طراز دامن ناز و چه ز خاکساری ما رسد
نزد آن مژه به بلندیی که ز گرد سرمه دعا رسد
1. بر رمز کارگاه ازل کیست وارسد
ما خود نمیرسیم مگرعجزما رسد
1. همّت از گردنکشی مشکل به استغنا رسد
برخم تسلیم زن تا سر به پشتپا رسد
1. دگر تظلم ما عاجزانکجا برسد
بس است نالهٔ ماگر بهگوش ما برسد
1. سراغت از چمن کبریا که میپرسد
به وهم گرد کن آنجا ترا که میپرسد
1. کیست کز جهد به آن انجمن ناز رسد
سرمهگردیم مگر تا به تو آواز رسد
1. جایی که شکوهها به صف زیر و بم رسد
حلوای آشتی است دو لبگر به هم رسد
1. سحر طلوع گل دعا که مراد اهل همم رسد
دلسرد مردهٔ حرص را همه دود آه و الم رسد
1. تا ز عبرت سر مژگان به خمیدن نرسد
آنجه زیر قدم تست به دیدن نرسد
1. همه راست زین چمن آرزو، که به کام دل ثمری رسد
من و پرفشانی حسرتی، که ز نامه گل به سری رسد
1. تا ز چمن دماغ را بوی بهار میرسد
ضبط خودم چه ممکن است نامهٔ یار میرسد
1. زبرگردون آنچه ازکشت تو و من میرسد
دانه تا آید به پیش چشم خرمن میرسد