1 همین دنیاست کانجامش قیامت پردهدر گردد دمد پشت ورق از صفحه هنگامیکه برگردد
2 مژه بربند و فارغ شو ز مکروهات این محفل تغافل عالمی دارد که عیب آنجا هنر گردد
3 ز اقبال ادبکن بیخلل بنیاد عزت را به دریا قطره چون خشکی به خود بندد،گهرگردد
4 مهیای خجالت باش اگر عزم سخن داری قلم هرگاه گردد مایل تحریر، ترگردد
1 کام دل از لب خاموش گرفتن دارد نشئهای زین می بی جوش گرفتن دارد
2 تا نوا های جهان ساز کدورت نشود چون کری رهگذر گوش گرفتن دارد
3 نیست دیوانه ز کیفیت صحرا غافل از جنون هم سبق هوش گرفتن دارد
4 زاهدا کس ز سبوی می ات آگاه نکرد این صوابی ست که بر دوش گرفتن دارد
1 سحر آه و گلستان نکهت و بلبل فغان دارد جهانی سوی بیرنگی ز حسرت کاروان دارد
2 تأمل گر کنی هر کس به رنگی رفته است از خود تپشهایی که دارد بحر، گوهر هم همان دارد
3 نپنداری عبث بر دامن هر ذره میپیچم جهان را گرد مجنون محمل لیلی گمان دارد
4 دبستان ادب را آن نزاکت فهم اسرارم که طفل اشک من در خامشی درس روان دارد
1 سعی نفس جز شمار گام ندارد قاصد ما نامه و پیام ندارد
2 هر سر و چندین جنون هواست در اینجا منزل کس احتیاج بام ندارد
3 این علما جمله تابع جهلایند پختگی اقبال طبع خام ندارد
4 بیسروپا میرویم حاصل ماکو سبحهٔ ریگ روان امام ندارد
1 به خیال زنده بودن هوس بقا ندارد چو حباب جرم مینا سر ما هوا ندارد
2 سحر چهگلستانیمکه به حکم بینشانی گل رنگ، راه بویی به دماغ ما ندارد
3 به رموز خلوت دل، من و محرمی چه حرف است که نفس به آن تقرب پس پرده جا ندارد
4 دل مرده غافل افتد ز مآل کار هستی سر زندهای ندارد که غم فنا ندارد
1 چشم تو به حال من گر نیم نظر خندد خارم به چمن نازد عیبم به هنر خندد
2 تا چند بر آن عارض بر رغم نگاه من از حلقهٔ گیسویت گل های نظر خندد
3 در کشور مشتاقان بیپرتو دیدارت خورشید چرا تابد بهر چه سحرخندد
4 دل میچکد از چشمم چون ابر اگر گریم جان میدمد از لعلت چون برق اگر خندد
1 فریب جاه مخور تا دل تو تنگ نگردد که قطرهای به گهر نارسیده سنگ نگردد
2 صفای جوهر آزادگی مسلم طبعی که گرد آینهداران نام و ننگ نگردد
3 دماغ جاه ز تغییر وضع چاره ندارد همان قدر به بلندی برآ که رنگ نگردد
4 به پاس صحبت یاران، ز شکوه ضبط نفس کن که آب، آینهٔ اتفاق زنگ نگردد
1 جهان، جنون بهار غفلت، ز نرگس سرمهساش دارد ز هر بن مو به خواب نازیم و مخمل ما قماش دارد
2 اگر دهم بوی شکوه بیرون ز رنگ تقریر میچکد خون مپرس ازیأس حال مجنون دماغگفتن خراش دارد
3 چو شد قبول اثر فراهم زخاکگل میکند حنا هم فلک دو روزی غبار ما هم به زبرپای تو کاش دارد
4 گشاد بند نقاب امکان به سعی بینش مگیر آسان که رنگ هر گل درین گلستان تحیر دور باش دارد
1 مگو این نسخه طور معنیی یک دستکم دارد تو خارج نغمهای ساز سخن صد زیر و بم دارد
2 صلای عام میآید بهگوش از ساز این محفل قدح بحرکدا چیدهست و جام از بهر جم دارد
3 ادب هرجا معینکرده نزل خدمت پیران رعایتکردگان رغبت اطفال هم دارد
4 زیان را سود دانستمکدورت را صفا دیدم سواد نسخهٔ کمفرصتان خط در عدم دارد
1 دل اگر محو مدعا گردد درد در کام ما دوا گردد
2 طعمهٔ درد اگر رسد دریا هرمگس همسر هما گردد
3 محو اسرار طرهٔ او رگ گل دام مدعا گردد
4 گرسگالد وداع سلک هوس گره دلگهر اداگردد