حرف پیری داشتم لغزیدنم از بیدل دهلوی غزل 1104
1. حرف پیری داشتم لغزیدنم دیوانه کرد
قلقل این شیشه رفتار مرا مستانه کرد
1. حرف پیری داشتم لغزیدنم دیوانه کرد
قلقل این شیشه رفتار مرا مستانه کرد
1. بی فقر آشکار نگردد عیار مرد
بخت سیه بود محک اعتبار مرد
1. عمر ارذل ای خدا مگمار بر نیروی مرد
رعشهٔ پیری مبادا ریزد آبروی مرد
1. پیکرم چون تیشه تا از جان کنی یاد آورد
سر زند بر سنگی و پیغام فرهاد آورد
1. پای طلب دمیکه سر از دل برآورد
چون تار شمع جاده ز منزل برآورد
1. زین شیشهٔ ساعت که مه و سال برآورد
گرد عدم فرصت ما بال برآورد
1. عملی که سر به هوا خم از همه پیکرت بهدر آورد
نه چو مو جنون هار سر قدم از سرت بهدر آورد
1. ز دنیا چهگیرد اگر مردگیرد
مگر دامن همت فردگیرد
1. اگر به افواج عزم شاهان سواد روم و فرنگ گیرد
شکوه درونش هر دو عالم به یک دل جمع تنگگیرد
1. دمی که تیغ تو خون مرا بحل گیرد
هجوم ناز سراپای من به دل گیرد
1. تا ساز نفسها کم مضراب نگیرد
آهنگ جنون دامن آداب نگیرد
1. گر شوق پی مطلب نایاب نگیرد
سرمشق رم از عالم اسباب نگیرد