1 ز ننگ منت راحت به مرگم کار میافتد همهگر سایه افتد بر سرم دیوار میافتد
2 دماغ نازکی دارم حراجت پرور عشقم اگر بر بویگل پا مینهم بر خار میافتد
3 جنون خودفروشی بسکه دارد گرمی دکان ز هر جنس آتش دیگر درین بازار میافتد
4 متاعی جز سبکروحی ندارد کاروان من همین رنگست اگر بر دوش شمعم بار میافتد
1 هرکه آمد سیر یأسی زین گلستان کرد و رفت گر همه گل بود خون خود به دامان کرد و رفت
2 غنچه گشتن حاصل جمعیّت این باغ بود نالهٔ بلبل عبث تخمی پریشان کرد و رفت
3 صبح تا آگاه شد از رسم این ماتمسرا خندهٔ شادی همان وقف گریبان کرد و رفت
4 محملی بر شعله؛ اشکی توشه، آهی راهبر شمع در شبگیر فرصت طرفهسامانکرد و رفت
1 چو ناله گرد نمودم اثر نمیتابد بهار من هوس رنگ برنمیتابد
2 به یک نظر ز سراپای من قناعت کن که داغ عرض مکرر شرر نمیتابد
3 به طبع بختم اگر خواب غالب است چه سود که پنجهٔ مژهام هیچ برنمیتابد
4 اشاره میکند از پا نشستن کهسار که بار نالهٔ دل هرکمر نمیتابد
1 انجم چو تکمه ریخت ز بند نقاب صبح چندین خمار رنگ شکست از شراب صبح
2 از زخم ما و لمعهٔ تیغ تو دیدنیست خمیازه کاری لب مخمور و آب صبح
3 غیر، ازخیال تیغ تو گردن به جیب دوخت بیمغز را چوکوه گران است خواب صبح
4 از چاک دل رهی به خیال تو بردهایم جز آفتاب چهره ندارد نقاب صبح
1 مگو طاق و سرایی کردهام طرح دل عبرت بنایی کردهام طرح
2 ز نیرنگ تعلقها مپرسید برای خود بلایی کردهام طرح
3 ببینم تا چها میبایدم دید چو هستی خودنمایی کردهام طرح
4 نگارستان رنگ انفعال است اگر چون و چرایی کردهام طرح
1 باز وحشیجلوهایدر دیده جولانکرد و رفت از غبارم دستبر همسوده سامانکرد و رفت
2 پرتو حسنی چراغ خلوت اندیشه شد در دل هر ذره صد خورشید پنهانکرد و رفت
3 رنجها در عالم تسلیم راحت میشود شمع از خار قدم سامان مژگانکرد و رفت
4 بیتمیزی دامن نازی به صحرا میفشاند شوخی اندیشهٔ ما راگریبانکرد و رفت
1 شبکه حسنش برعرق پیچید سامان قدح ناز مستی بود گلباز چراغان قدح
2 محو آنکیفیتیم از ما به غفلت نگذری عالم آبیست سیر چشمگریان قدح
3 هرکجا در یاد چشمت گریهای سر میکنیم میدریم از هر نم اشکی گریبان قدح
4 در خراباتی که مستان ظرف همت چیدهاند نه فلک یک شیشه است از طاق نسیان قدح
1 به عبرت آب شو ای غافل از خمیدن موج که خودسری چقدر گشته بار گردن موج
2 درین محیط که دارد اقامتآرایی کشیده است هجوم شکست دامن موج
3 عنان زچنگ هوس واستانکه بررخ بحر هواست باعث شمشیر برکشیدن موج
4 به عجز ساز و طرب کن که در محیط نیاز شکستگیست لباس حریر بر تن موج
1 نتوان برد زآینهٔ ما رنگ حدوث شیشهایداشت قدمآمده بر سنگ حدوث
2 نیست تمهید خزان در چمن دهر امروز بر قدیم است زهم ریختن رنگ حدوث
3 سیر بال و پر اوهام بهشت است اینجا همه طاووس خیالیم ز نیرنگ حدوث
4 بحر و آسودگی امواج و تپشفرسایی اینک آیینهٔ صلح قدم و جنگ حدوث
1 دل ماند بیحس و غمت افشانده بال رفت این ناوک وفا همه جا پوستمال رفت
2 خلقی ازین بساط به وهم گذشتگی بینقش پا چو قافلهٔ ماه و سال رفت
3 زین دشت گرد ناقهٔ دیگر نشد بلند هرمحملیکه رفت به دوش خیال رفت
4 زردوستان تهیهٔ راه عدم کنید قارون به زیر خاک پی جمع مال رفت