1 بهار آیینهٔ رنگیکه باشد صرف آیینت شکفتن فرش گلزاریکه بوسد پای رنگینت
2 عرق ساز حیا از جبههات ناز دگر دارد بهشبنم داده خورشیدی گهرپرداز پروینت
3 خجالت در مزاج بویگل میپرورد شبنم بهآنطرزسخنیعنی نسیم برگ نسرینت
4 چه امکان است همسنگ ترازوی توگردیدن مگرکوه وقار آیینه پردازد ز تمکینت
1 شد لب شیرین ادایش با من از ابرام تلخ از تقاضای هوس کردم می این جام تلخ
2 پختگی در طبع ناقص بیدماغ تهمت است دود میآید برون از چوبهای خام تلخ
3 امتداد عمر برد از چشم ما ذوق نگاه کهنگیها کرد آخر مغز این بادام تلخ
4 دشمن امن است موقع ناشناسی دم زدن زندگی بر خود مکن چون مرغ بیهنگام تلخ
1 کار به نقش پا رساند جهد سر هواییت شمع صفت به داغ برد آینه خودنماییت
2 دل به غبار وهم و وظن رفت زشغل ما و من آینه ها به باد داد زنگ نفس زداییت
3 فقر نداشت اینقدر رنج خیال پا و سر خانهٔ کفشدوز کرد فکر برهنهپاییت
4 آینهداری خیال شخص تو را مثال کرد خاکچهرهبهسر فشاند خاکبهسر جداییت
1 گذشت عمر و دل از حرص سر نمیتابد کسی عنانم از این راه بر نمیتابد
2 درای محمل فرصت خروش صور گرفت هنوز گوش من بی خبر نمیتابد
3 جهان ز مغز خرد پنبهزار اوهام است چه سود برق جنون یک شرر نمیتابد
4 غبار عجز من و دامن خط تسلیم ز پا فتادگی از جاده سر نمیتابد
1 بیروی تو مژگان چه نگارد به سرانگشت چشمیستکه باید به در آرد به سرانگشت
2 چون نی زتنگ مایگی درد به تنگیم تا چند نفس ناله شمارد به سرانگشت
3 شادمکه به زحمتکدهٔ عالم تدبیر بیناخنیام عقده ندارد به سرانگشت
4 مشق خط بیپا و سرمسبحه شماریست کاش آبلهای نقطه گذارد به سرانگشت
1 نداشت دیده من بیتو تاب خندهٔ صبح ز اشک داد چو شبنم جواب خندهٔ صبح
2 تبسم گل زخم جگر نمک دارد قیامتی است نهان در نقاب خندهٔ صبح
3 نوشتهاند دبیران دفتر نیرنگ به روزنامچهٔ گل حساب خندهٔ صبح
4 درینقلمرو وحشتکجاست فرصت عیش مگرکشی نفسی در رکاب خندهٔ صبح
1 گر بیتو نگه را به تماشا هوس افتاد بر هرچه گشودم مژه در دیده خس افتاد
2 از بخت سیه چاره ندارم چه توان کرد چون زلف به آشفتگیام دسترس افتاد
3 در گریه تنکمایهتر از من دگری نیست کز ضعف سرشکم به شمار نفس افتاد
4 تا بیکسیام قافلهسالار فغان کرد خون شد دل و چون اشک ز چشم جرس افتاد
1 جان هیچ و جسد هیچ و نفس هیچ و بقا هیچ ای هستی تو ننگ عدم تا به کجا هیچ
2 دیدی عدم هستی و چیدی الم دهر با این همه عبرت ندمید از تو حیا هیچ
3 مستقبل اوهام چه مقدار جنون داشت رفتیم و نکردیم نگاهی به قفا هیچ
4 آیینهٔ امکان هوسآباد خیال ست تمثال جنونگر نکند زنگ و صفا هیچ
1 نه همین سبزه از خطش ترگشت قند هم زان دو لب مکرر گشت
2 فرصت جلوه مغتنم شمرید خط چلیپاست چون ورق برگشت
3 تا عدم سیر هستی آن همه نیست هر نفس میتوان سراسر گشت
4 نقطه از سیر خط نمایان شد اشک ما تا چکید لاغر گشت
1 به حیرتم چه فسون داشت بزم نیرنگت زدم به دامن خود دست و یافتم چنگت
2 دماغ زمزمهٔ بینیازیات نازم که تا دمید برآهنگ ما زد آهنگت
3 نقاب بر نزدن هم قیامتآراییست فتاده در همه آفاق آتش سنگت
4 به غیر چاکگریبانگلی نرست اینجا درین چمن چه جنونکرد شوخی رنگت