1 عمرگذشته بر مژهام اشک بست و رفت پرواز صبح، بیضهٔ شبنم شکست و رفت
2 از خود تهی شوید و ز اوهام بگذرید خلقی درین محیط به کشتی نشست و رفت
3 از نقد و جنس حاصل اینکارگاه وهم دیدیم باد بودکه آمد به دست و رفت
4 رفتن قیامتیستکه پا لغز کس مباد هرچند حقپرست، شد اتشپرست و رفت
1 تا عرق،گلبرگ حسنت یک دوشبنم آب داد خانهٔ خورشید رخت ناز بر سیلاب داد
2 کس به ضبط دل چه پردازد که عرض جلوه ات حیرت آیینه را هم جوهر سیماب داد
3 در محبت غافل از آداب نتوان زبستن حسن گوش حلقههای زلف را هم تاب داد
4 نرگس مست بتان را وانکرد از خواب ناز آنکه عاشق را چو شبنم دیده بیخواب داد
1 کسی که چون مژه عبرت دلیل روشنش افتد به خاک تا نگرد چشم خم بهگردنش افتد
2 خوش است ناز تجرد به دیدهها نفروشی خجالت است که عیسی نظر به سوزنش افتد
3 غبار سعی معاش آنقدر مخواه فراهم که انفعال طبیعت به فکر رفتنش افتد
4 درین محیط رسد موج ما به منصب گوهر دمی که نوبت دندان به دل فشردنش افتد
1 زهی هنگامهٔ امکان، جنونساز غریبانت زمین و آسمان یک چاک دامن تا گریبانت
2 کتاب معرفت سطری ز درس فهم مجهولت دو عالم آگهی تعبیری از خواب پریشانت
3 کدامین راه و کو منزل، کجا میتازی ای غافل به فکر دشت و در مُردی و در جیب است میدانت
4 به انداز تغافل تا به کی خواهی جنون کردن غبار انگیخت از عالم به پای خفته جولانت
1 فغان که فرصت دام تلاش چیدن رفت پیگذشتن عمر آنسوی رسیدن رفت
2 چوشمعسربه هوآ سوخت جوهرتحقیق چه جلوهها که نه درپیش پا ندیدن رفت
3 ز بس بلند فتاد آشیان خاموشی رسید ناله به جاییکه از شنیدن رفت
4 چه دم زنم زثباتبنای خودکه چوصبح نفسکشیدن من تا نفس کشیدن رفت
1 هرکساینجا یکدودمدکان بسمل چید و رفت ساعتی در خاک ره، لختی بهخون غلتید و رفت
2 هرکه را با غنچهٔ این باغکردند آشنا همچوبویگل به آه بیکسیپیچید ورفت
3 صبح تا طرز بنای عمر را نظاره کرد رایت دولت به خورشد فلک بخشید و رفت
4 ای حباب ازتشنگی تا چند باشی جان به لب دامن امید ازبنگرداب باید چید و رفت
1 شب هجوم جلوه او در خیالم جا گرفت آنقدر بالید دل کایینه در صحرا گرفت
2 ازدل روشن ملایم طینتی را چاره نیست پنبه خود رایی تواند از سر میناگرفت
3 سعی گردون از زمین مشکل که بردارد مرا قطره را ازدست خاک تشنه نتوان واگرفت
4 در گلستانی که بلبل بود هر برگ گلش پیکرم را خامشی چون غنچه سرتا پا گرفت
1 دل فتح و دست فتح و نظر فتح و کار فتح گلجوش هر نفس زدنت صدهزار فتح
2 دستت به بازوی نسب مرتضی قوی تیغ تو را همین حسب ذوالفقار فتح
3 یک غنچه غیر گل نتوان یافت تا ابد در گلشنی که کرد حقش آبیار فتح
4 گردون چو زخم کهنه کند چارپارهاش گر با دل عدوی تو سازد دچار فتح
1 نسزد به وضع فسردگی ز بهار دل مژه بستنت که گداخت جوهر رنگ و بو به فشار غنچه نشستنت
2 مکش ای حباب بقا هوس، الم ستمگری نفس چقدر گره به دل افکند خم و پیچ رشته گسستنت
3 به تکلف قدح هوس سر وبرگ حوصله باختی نرسیده نشئهٔ همتی ز ترنگ ذوق شکستنت
4 چه نمود فرصت بیش وکمکه رمیدی از چمن عدم ننشست رنگ تاملی چوشراربرزخ جستنت
1 بیا ای جام و مینای طرب نقشکف پایت خرام موج می مخمور طرز آمدنهایت
2 نفس در سینه، نکهت آشیان خلد توصیفت نگه در دیده شبنم پرور باغ تماشایت
3 شکوه جلوهات جز در فضای دل نمیگنجد جهان پرگردد از آیینه تا خالی شود جایت
4 پر آسان است اگر توفیق بخشد نور بیتابی تماشای بهشت از گوشهٔ چشم تمنایت