آنجاکه خیالت ز تمناگله از بیدل دهلوی غزل 1033
1. آنجاکه خیالت ز تمناگله دارد
اندیشه اگر خون نشود حوصله دارد
1. آنجاکه خیالت ز تمناگله دارد
اندیشه اگر خون نشود حوصله دارد
1. بییأس دل از هرچه ندارد گله دارد
ناسودن دست تو هزار آبله دارد
1. هرجا نفسی هست ز هستی گله دارد
دیوانه و هشیار همین سلسله دارد
1. از پنبه اگر آتش سوزان گله دارد
دیوانه هم از خار بیابان گله دارد
1. از چرخ نه هر ابله و نادانگله دارد
جای.گله این است که انسان گله دارد
1. بهار عیش امکان رنگ وحشت دیدهای دارد
شکفتن چون گل اینجا دامن برچیدهای دارد
1. نفس را شور دل از عافیت بیگانهای دارد
ز راحت دم مزن زنجیر ما دیوانهای دارد
1. نفس زینسان که بر عزم پرافشانی کدی دارد
غبار رفتنت این دشت آمد آمدی دارد
1. خیال خوشنگاهان باز با شوخی سری دارد
به خون من قیامت نرگسستان محضری دارد
1. عالم گرفتاری، خوش تسلسلی دارد
جوش نالهٔ زنجیر، باغ سنبلی دارد
1. نه مفصل نه مجملی دارد
ما و من حرف مهملی دارد
1. غرور قدرت اگر بازوی خمی دارد
به ملک بیخللی خاتم جمی دارد