1 شوق تو به مشت پرم آتش زد و سر داد پرواز من آیینهٔ امکان به شرر داد
2 از یک مژه شوقی که به آن جلوه گشودم بر هر بن مو حیرتم آغوش دگر داد
3 صد چاک زد آیینه ز جوهر به گرببان اظهارکمال اینقدرم داد هنر داد
4 ما بیخبران رنگ اثر باخته بودیم از رفتن دلگرد خرام که خبر داد
1 همت از هر دو جهان جست و ز دل در نگذشت موج بگذشت ز دریا و ز گوهر نگذشت
2 آمد و رفت نفس،گرد پی یکتاییست کس درین قافله از خویش مکرر نگذشت
3 شمع بر سر همه جا دامن خاکستر داشت سعی پرواز ضعیفان ز ته پر نگذشت
4 ختمگردید به بیمار وفا شرط ادب ما گذشتیم ولی ناله ز بستر نگذشت
1 سعی روزی داشتم آخر ندامت پیش رفت آسا هر سودن دستاندکی ز خویش رفت
2 عالم اسباب هستی چون عدم چیزی نداشت هر که را دیدیم درویش آمد و درویش رفت
3 آه از آن مغرور بیدردی کزین ماتمسرا همچو اشکدیدهٔ بینم تغافلکیش رفت
4 صد سحر شور تبسم داشت لعلش لیک حیف این نمک پر بیخبر از سینههای ریش رفت
1 خلقی از پهلوی قدرت قصر و ایوان کرد طرح ما ضعیفان طرح کردیم آنچه نتوانکرد طرح
2 سر به زانوی دل از بیدستگاهی خفتهایم جامه عریانی ما این گریبان کرد طرح
3 بیتعلق عالمی دامان دشت ناز داشت آرزوی خان و مانپرداز زندان کرد طرح
4 تاکجا از طبع سرکش باید ایمن زیستن چون کمان این جنگجو در خانه میدان کرد طرح
1 ماییم و خاک و وعده گه انتظار و هیچ تا فرصتی نمانده شود آشکار و هیچ
2 خمیازه ساغریم در این انجمن چو صبح عمریست میکشیم و بال و خمار و هیچ
3 آیینهدار فرصت نظارهای که نیست بودهست چون شرر به عدم یک دچار و هیچ
4 عالم تأملیست ز رمز دهان یار پنهان وگفتگوی عدم آشکار و هیچ
1 داد عشق از بینیازی در من طفلانم به یاد سرخط معنیست پیش چشم و میخوانم به یاد
2 شرم بیدردی مگر بر جبههام چیند عرق تا بماند ننگ خشکیهای مژگانم به یاد
3 میفشارد تنگی این خانه مجنون مرا گر نباشد وسعتآباد بیابانم به یاد
4 در فراموشی مگر جمعیتی پیدا کنم ورنه چون موی سر مجنون پریشانم به یاد
1 شبکه توفان جوشی چشم ترم آمد به یاد فکر دل کردم بلای دیگرم آمد به یاد
2 با کدامین آبرو خاک درش خواهی شدن داغ شو ای جبهه دامان ترم آمد به یاد
3 نقش پایی کرد گل بیتابی ام در خون نشاند پهلویی بر خاک دیدم بسترم آمد به یاد
4 ذره را دیدم پرافشان هوای نیستی نقطهای از انتخاب دفترم آمد به یاد
1 زهی مخموری عالم گلی از حسرت جامت زبان ها تا نگین ساغرکش خمیازه ی نامت
2 که میداند حریف ساغر وصلت که خواهد شد که ما پیمانه پرگردیم از سر جوش پیغامت
3 به توفانخانهی خورشید وصلت ره نمییابد ز هستی تا گسستن نیست، نتوان بست احرامت
4 کنون کز پردهٔ رنگم به چندین جلوه عریانی چه مقدار آن قبای ناز تنگ آمد بر اندامت
1 خواری ست به هرکج منش از راست روان بحث بر خاک فتد تیر چو گیرد بهکمان بحث
2 گویایی آیینه بس است از لب حیرت حیف است شود جوهر روشن گهران بحث
3 تمکین چقدر خفت دل میکشد اینجا کز حرف بد و نیک کند کوه گران بحث
4 با تیشه چرا چیره شود نخل برومند با خم شده قامت مکن ای تازهجوان بحث
1 ای پر فشان چون بویگل بیرنگی از پیراهنت عنقا شوم تاگرد من یابد سراغ دامنت
2 با صد حدوثکیف وکم از مزرع ناز قدم یک ریشه برشوخی نزد تخم دو عالم خرمنت
3 تنزیه صد شبنم حیاپروردهٔ تشبیه تو جان صد عرق آب بقاگلکردهٔ لطف تنت
4 تجدید ناز آشفتهٔ رنگ لباس آراییات بیپردگی دیوانهٔ طرح نقاب افکندنت