آثار بیدل دهلوی

صفحه 87 از 286
286 اثر از غزلیات بیدل دهلوی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات بیدل دهلوی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی
خانه / آثار بیدل دهلوی / غزلیات بیدل دهلوی

غزلیات بیدل دهلوی

1 بی‌پرده است جلوه ز طرف نقاب صبح تاکی روی چو دیده‌ای انجم به خواب صبح

2 اهل صفا ز زخم‌ گل فیض چیده‌اند بیرون چاک سینه مدن فتح باب صبح

3 پیری رسید مغفرت آماده شو که نیست غیر از کف دعا ورقی در کتاب صبح

4 از وحشت نفس نتوان جز غبار چید رنگ شکستهٔ تو بس است انتخاب صبح

1 از کواکب گل فشاند چرخ در دامان صبح آفتاب آیینه ‌کارد در ره جولان صبح

2 باطن پیران فروغ‌آباد چندین آگهی‌ست فیض دارد گوهری ازگنج بی‌پایان صبح

3 نور صاحب‌رونق ازگردکساد ظلمت است کفر شب از کهنگیها تازه‌ کرد ایمان صبح

4 گاه خاموشی نفس آیینهٔ دل می‌شود سود خورشید است هرجا گل‌ کند نقصان صبح

1 ازین بساط‌کسی داغ آرمیدن رفت که با وجود نفس غافل ازتپیدن رفت

2 درین چمن سرتسلیم آفتیم همه گلی‌که برق خزانش‌نزد به چید‌ن رفت

3 ز بس‌گد‌از تمنا به دل‌گره کردیم نفس چو اشک به دریوزهٔ چکیدن رفت

4 کباب غیرت آن رهروم‌که همچوثمر به پا شکستگی رنگ تا رسیدن رفت

1 عمری‌ست ‌سرشکی نزد از دیدهٔ تر موج این بحر نهان ‌کرد در آغوش ‌گهر موج

2 تحریک نفس آفت دل‌های خموش است بر کشتی ما اره بود جنبش هر موج

3 دانا ثمر حادثه را سهل نگیرد در دیدهٔ دریاست همان تار نظر موج

4 سرمایهٔ لاف من و ما گرد شکستی‌ست جز عجز ندارد پر پرواز دگر موج

1 رنگ گلش بهار خط از دور دید و رفت این وحشی از خیال سیاهی رمید و رفت

2 از صبح این چمن طربی چشم داشتیم آخر نفس بر آینهٔ ما دمید و رفت

3 دیگر پیام ما بر جانان‌ که می‌برد اشکی که داشتیم ز مژگان چکید و رفت

4 چندین چمن فسرد به خون امید ما رنگ حنا گلی‌ که مپرسید چید و رفت

1 دم سرد بسته به پیش خود چقدر دماغ فسرده یخ که به‌گرمیی نشد آشنا سر واعظ از زدن زنخ

2 شده خلقی آینه‌ دار دین به غرور فطرت عیب‌ بین سر و برگ دیده‌وری‌ست این‌که ز خال می شمرند رخ

3 به تسلی دل بی‌صفا نبری زموعظه ماجرا که ز آب سیل گزک دود به سر جراحت پر وسخ

4 چه سبب شد آینهٔ طلب‌ که دمید این همه تاب و تب که‌ پر است از طرب و تعب سر مور تا به پر ملخ

1 شب که باد جلوه‌ات چشم خیالم آب داد حیرت بی‌تابی‌ام آیینه بر سیماب داد

2 در محبت خودگدازی هم نشاط دیگر است هر قدر دل آب‌ کردم یادم از مهتاب داد

3 با قضا غیر از ضعیفی پیش بردن مشکل است پنجهٔ خورشید را نتوان به ‌کوشش تاب داد

4 تا کی از وضع حسد خواهی مشوش زیستن عافیت بر باد دادن را نباید آب داد

1 به روی آن جهان جلوه‌، یک عالم نقاب افتد که چشم خیره‌بینان در خیال آفتاب افتد

2 بقدر نفی ما آماده است اثبات یکتایی کتان چندان‌که بارش بگسلد در ماهتاب افتد

3 مریض عشق تدبیر شفا را مرگ می‌داند ز بیم‌ سوختن حیف ‌است اگر آتش ‌در آب افتد

4 دماغ لغزش مستان خجل شد ازفسردنها نگاهش‌مایل‌شوخی‌ست‌یارب در شراب‌افتد

1 باز از پان‌گشت لعل نو خط دلدار سرخ غنچه‌اش آمد برون از پرده زنگار سرخ

2 از فریب نرگس مخمور او غافل مباش بی بلایی نیست رنگ چهره بیمار سرخ

3 آن بهار ناز دارد میل حسرتخانه‌ام می‌توان کردن چو برگ گل در و دیوار سرخ

4 زین گلستان درکمین لاله‌زار دیگرم عالمی محو گل و من داغ آن دستار سرخ

1 ره مقصدی که گم است و بس به خیال می ‌سپری عبث توبه هیچ شعبه نمی‌رسی چه نشسته می‌گذری عبث

2 ز فسانه سازی این وآنگه رسد به معنی بی‌نشان نشکسته بال و پر بیان به هوای او نپری عبث

3 چمن صفا و کدورتی می جام معنی و صورتی همه‌ای ولی به خیال خود که تویی همین قدری عبث

4 ز زبان شمع حیا لگن سخنی‌ست عِبرت انجمن که درین ستمکده خارپا نکشیده‌ گل به سری عبث

آثار بیدل دهلوی

286 اثر از غزلیات بیدل دهلوی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات بیدل دهلوی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی