1 زندگانیست که جز مرگ سرانجام نداشت گر نمیبود نفس، صبحکسی شام نداشت
2 دل پرکار هوس متهم غیرم کرد ساده تا بود نگین، غیر نگین نام نداشت
3 قدردان همه چیز آینهٔ منتظریست دردم از حاصل وصلیست که پیغام نداشت
4 مایهٔ عاریت و صرف طرب جای حیاست گل سر و برگ شکفتن به زر وام نداشت
1 فرصت نظاره تا مژگان گشودن درگذشت تیغ برقی بود هستی آمد و از سر گذشت
2 وحشتی زینبزم چونشمعم به خاطر درگذشت چین دامن آنقدرها موج زد کز سرگذشت
3 بربنای ما فضولی خشت تمکینی نچید آرزو چون فربهی زین پهلوی لاغرگذشت
4 امتحان هرجا عیار قدر رعنایی گرفت سرنگونی صد سر و گردن ز ما برتر گذشت
1 راحت کجاست گر دلت از خویش رسته نیست درآتش است نعل سپندیکه جسته نیست
2 جز وحشت از متاع جهان برنداشتیم بر ما مبند تهمت باری که بسته نیست
3 دیوانهٔ تصرف دشت محبتم خاری نیافتمکه به پایی شکسته نیست
4 صد رنگ جیب غنچه وگاب واشکافتیم رنگینیی به الفت دلهای خسته نیست
1 آغاز نگاهم به قیامت نظری داشت واکردن مژگان چراغم سحری داشت
2 خوابم چه خیال است به گرد مژه گردد بالین منگم شده آرام پری داشت
3 چشمی به تحیرکدهٔ دل نگشودیم آیینه همین خانهٔ بیرون دری داشت
4 ما بیخبران بیهده بر ناله تنیدیم تا دل نفس سوخته هم نامهبری داشت
1 هرجا دلی تپیدن شوق خیال داشت گرد به باد رفتهٔ من رقص حال داشت
2 روزی که عشق زد رقم ناتوانیام چون خامه استخوان تنم مغز نال داشت
3 رازم ز بینقابی اظهار اشک شد عریانی اینقدر عرق انفعال داشت
4 درکیش عشق ساز رهایی ندامت است افسوس طایری که به دام تو بال داشت
1 تو آفتاب و جهان جزبه جستجوی تو نیست بهار در نظرم غیر رنگ و بوی تو نیست
2 ازین قلمرو مجنونکسی نمیجوشد که نارسیده بهفهمت درآرزوی تو نیست
3 خروشکنفیکون در خم ازل ازلیست نوایکس به خرابات های و هوی تو نیست
4 ز دور باش ادب خیز حکم یکتایی غبارما همهگرخون شود بهکوی تونیست
1 ز خویش مگذر اگر جوهرت شناسایی ست که خودپرستی عالم، بهار یکتاییست
2 نه گلشنیست به پیش نظر، نه دشت و نه در بلندی مژه ات منظر خودآراییست
3 بهار رمز ازل تا چه وقت گیرد رنگ هنوز نغمهٔ نی تشنهٔ لب ناییست
4 مگیر ز غیب برآییم تا عیان گردیم ز خود نشان چه دهد قطرهای که دریاییست
1 درگلشن هوسکه سراغگلیش نیست گریأس نوحه سربکند بلبلیش نیست
2 آن ساز فتنهایکه تو محشر شنیدهای زیر و بم توگر نبود غلغلیش نیست
3 دیدیم حسن ساختهٔ اعتبار جاه هرگاه بینطاقه شود کاکلیش نیست
4 یارب به حال مفلسی خواجه رحمکن بیچاره خربه عرض چه نازد جلیش نیست
1 مبتذل صبح و شام تازگی آرنده نیست مسخرهٔ روزگار آنقدرش خنده نیست
2 آینه در پیش گیر محرم تحقیق باش غیر ز خود رفتنت پیش تو آینده نیست
3 وشت طور زمان لمعهٔ برق است وبس علت کوریست گر چشم تو ترسنده نیست
4 صافدلان فارغند شکوه ارهام چند گر دلت از خود پر است آینه شرمنده نیست
1 طاس این نرد اختیاری نیست هرچه آورد اختیاری نیست
2 بر هوا بستهاند محمل ما کوشش گرد اختیاری نیست
3 همه مجبور حکم تقدیریم کرد و ناکرد اختیاری نیست
4 از بهار و خزان عالم رنگ سرخ تا زرد اختیاری نیست