مگو این نسخه طور معنیی یک از بیدل دهلوی غزل 998
1. مگو این نسخه طور معنیی یک دستکم دارد
تو خارج نغمهای ساز سخن صد زیر و بم دارد
1. مگو این نسخه طور معنیی یک دستکم دارد
تو خارج نغمهای ساز سخن صد زیر و بم دارد
1. هوسپیمایی جاهت خمارآلود غم دارد
رعونت گر نخواهی نقش پا هم جامجم دارد
1. جایی که جام در دست آن مه خرام دارد
مژگان گشودن آنجا مهتاب و بام دارد
1. ادب چون ماه نو امشب پی تکلیف من دارد
قدح کج کرده صهبایی که شرم از ریختن دارد
1. ز شرم سرنوشتیکز ازل بنیاد من دارد
عرق در چین پیشانی زمین آبکن دارد
1. سحر آه و گلستان نکهت و بلبل فغان دارد
جهانی سوی بیرنگی ز حسرت کاروان دارد
1. اگر خضر خطت از چشمهٔ حیوان نشان دارد
عقیق لب چرا چون تشنگان زیر زبان دارد
1. به پستی وانماند هر که از دردی نشان دارد
سحر از چاکهای دل به گردون نردبان دارد
1. به خیال زنده بودن هوس بقا ندارد
چو حباب جرم مینا سر ما هوا ندارد
1. فناکی شغل سودای محبت را زیان دارد
سری دارمکه تا خاک هوای اوست جان دارد
1. کام دل از لب خاموش گرفتن دارد
نشئهای زین می بی جوش گرفتن دارد
1. اسیر آن پنجهٔ نگارین رهایی ازهیچ در ندارد
حنا به صد رنگ وحشت آنجا چو رنگ یاقوت پرندارد