حرصت آن نیست که مرگش ز از بیدل دهلوی غزل 974
1. حرصت آن نیست که مرگش ز هوس وادارد
درکفن نیز همان دامن دنیا دارد
1. حرصت آن نیست که مرگش ز هوس وادارد
درکفن نیز همان دامن دنیا دارد
1. رگ گل آستین شوخی کمین صید ما دارد
که زیر سنگ دست از سایهٔ برگ حنا دارد
1. زمینگیری ز جولانم چه امکانست وادارد
بروبرفتن ز خود چون شمع ر هرعضوپا دارد
1. گهی بر سر، گهی در دل، گهی در دیده جا دارد
غبار راه جولان تو با من کارها دارد
1. نوبهار است و جهان سیر چمنها دارد
وضع دیوانهٔ ما نیز تماشا دارد
1. دماغ بلبل ما کی هوای بال و پر دارد
ز اوراق کتاب رنگ گل جزوی به سر دارد
1. بت هندی کی از دردسر ترکان خبر دارد
در این کشور میانکو تا دماغ بهله بردارد
1. بر طمع، طبع خسیسی که تفاخر دارد
آبرو را عرق سعی تصور دارد
1. بیا ای شعله تا دل فال وصلی از تو بردارد
که این شمع خموش امشب نگاهی در سفر دارد
1. در این وادی کف یایی ز آسایش خبر دارد
که بالینهای نرم آبله در زیر سر دارد
1. ز جرگهٔ سخنم خامشی به در دارد
فشار لب بهم آوردن این اثر دارد
1. شمع بزمت چه قدم بردارد
پای ما آبلهٔ سر دارد