چشم تو به حال من گر نیم نظر از بیدل دهلوی غزل 962
1. چشم تو به حال من گر نیم نظر خندد
خارم به چمن نازد عیبم به هنر خندد
1. چشم تو به حال من گر نیم نظر خندد
خارم به چمن نازد عیبم به هنر خندد
1. لعل لب او یکدم بر حالم اگر خندد
تا حشر غبار من بر آبگهر خندد
1. صبریکه صبح این باغ از ما جدا نخندد
گل می رسد دو دم باش تا بر قفا نخندد
1. ستمکشی که به جز گریهاش نشاید و خندد
قیامت است که چون زخم لب گشاید و خندد
1. جهانکجاست،گلی زان نقاب میخندد
سحر تبسمی از آفتاب میخندد
1. رنگم نقاب غیرت آن جلوه میدرد
فطرت جنون کند که ز بویم اثر برد
1. هوس در مزرع آمال گو صد خرمن انبارد
شرار کاغذ ما ربزش تخم دگر دارد
1. بر این ستمکده یارب چه سنگ میبارد
که دل شکستگی و دیده رنگ میبارد
1. نه فخر میدمد اینجا نه ننگ میبارد
بر این نشانکه تو داری خدنگ میبارد
1. ادبسنج بیان حرفی از آن لب هرکجا دارد
خرام موجگوهر پا به دامان حیا دارد
1. اگر معشوق بیمهر است وگر عاشق وفا دارد
تماشا مفت دیدنها محبت رنگها دارد
1. تصور جوهر اکاهی قدرتکجا دارد
بهار فضل آن سوی تعقل رنگها دارد