1 توییکه غیر دلم هیچجا مقام تو نیست اگر نگین دمد آفاق جای نام تو نیست
2 جهاتکون و مکان چون نگاه اشکآلود هنوز آبله پایی و نیمگام تو نیست
3 قدم به کسوت ناز حدوث میبالد خمارها همه جز نشئهٔ دوام تو نیست
4 خرام قاصد رازت ازآن سوی من وماست نفس هم آنهمه معنی رس پیام تونیست
1 دیدهای راکه به نظاره دل محرم نیست مژه برهم زدن از دست تاسف کم نیست
2 موج در آبگهر آینهٔ همواریست دل اگر جمع شود کار هوس در هم نیست
3 حسن را بیعرق شرم طراوت نبود گل کاغذ به از آنگلکه بر او شبنم نیست
4 درد معشوق فزونتر ز غم عشاق است چاک چون سینهٔ گندم به دل آدم نیست
1 امشب که به دل حسرت دیدارکمین داشت هر عضو چو شمعم نگهی بازپسین داشت
2 کس وحشتت از اسباب تعلق نپسندید دامن نشکستن چقدر چین جبین داشت
3 از وهم مپرسید که اندیشهٔ هستی در خانهٔ خورشید مرا سایهنشین داشت
4 هر تجربهکاری که درتن عرصه قدم زد سازدل جمع آن طرف ملک یقین داشت
1 برق آفت لمعه در بیضبطی اسرار داشت نعرهٔ منصور تا گردن فرازد دار داشت
2 نغمهٔ تار نفس بیمژدهٔ وصلی نبود نبض دل تا میتپید آواز پای یار داشت
3 دور باش منع دیدن پیش ییش جلوه است لنترانی برق چندین شعلهٔ دیدار داشت
4 گرد پروازی ز هستی تا عدم پیوسته است کاروان ما همین شور جرس دربار داشت
1 صافطبعان را غمی از خار خارکینه نیست زحمت مژگان به چشمگوهر و آیینه نیست
2 در زراعتگاه امکان بسکه بیم آفت است خلق را چون دانهٔگندم دلی در سینه نیست
3 فیل صاحبمنصب است و گاو و خر روزینهدار فخر انسانی ز روی منصب و روزینه نیست
4 قسمت منعم ز دنیا بند وسواس است و بس قفلرا جز عقدهٔه دل حاصل ازگنجینه نیست
1 خواجه تاکی باید این بنیاد رسواییکه نیست برنگینها چند خندد نام عنقاییکه نیست
2 دل فریبت میدهد مخموری و مستیکجاست در بغل تا چند خواهی داشت میناییکه نیست
3 خلق غافل درتلاش راحت از خود میرود ناکجا آخر برون آرد سر از جاییکه نیست
4 هرچه بینی در جنون زار عدم پر میزند گرد ما هم بال میریزد به صحراییکه نیست
1 گر جنونم هوس قطع منازل میداشت خوشتر از ریگ روان آبله محمل میداشت
2 دیده گر رنگی از آن جلوه به رو میآورد یک تحیر به صد آیینه مقابل میداشت
3 پاس آیین ادب گر نشدی مانع اشک تا به کویش همه جا پا به سر دل میداشت
4 سوخت پروانهام از خجلت آن شمع که دوش میزد آتش به خود و خاطر محفل میداشت
1 یک شبم در دل نسیم یاد آن گیسو گذشت عمر در آشفتگی چون سر به زیر مو گذشت
2 شوخی اندیشهٔ لیلی درین وادی بلاست بر سر مجنون قیامت از رم آهوگذشت
3 هیچ کافَر را عذاب مرگ مشتاقان مباد کز وداع خویش باید از خیال او گذشت
4 ای دل از جور محبت تا توانی دم مزن ناله بیدرد است خواهد از سر آن کو گذشت
1 در خیال مزن فهم خویش سازتو نیست چو شمع جیبتو جز بوتهٔگداز تو نیست
2 زکارگاه خیالت کسی چه پرده درد که فطرت توهم از محرمان رازتو نیست
3 به غیر نیستی از اعتبار عالم رنگ به هرچه فخرکنی باب امتیازتو نیست
4 زدستگاه تصنع تری به آب مبند حقیقتیکه تو داری به جز مجاز تو نیست
1 بزم تصور توکدورت ایاغ نیست یعنی چو مردمک شب ما بیچراغ نیست
2 سرگشتگان با نقش قدم خطکشیدهاند در کارگاه شعلهٔ جواله داغ نیست
3 جیب نفسشکاف چه خلوت چه انجمن از هیچکس برون غبارت سراغ نیست
4 گل دربریم وباده به ساغر ولی چه سود در مشرب خیالپرستان دماغ نیست