جنون جولانیام هرجا بهوحشت از بیدل دهلوی غزل 938
1. جنون جولانیام هرجا بهوحشت رهنماگردد
دو عالم گردباد آیینهٔ یک نقش پاگردد
1. جنون جولانیام هرجا بهوحشت رهنماگردد
دو عالم گردباد آیینهٔ یک نقش پاگردد
1. دل اگر محو مدعا گردد
درد در کام ما دوا گردد
1. جنون بینوایان هرکجا بختآزما گردد
به سر موی پریشان سایهٔ بال هماگردد
1. هرچه آنجاست چو آنجا رویاینجاگردد
چه خیال است که امروز تو فردا گردد
1. همین دنیاست کانجامش قیامت پردهدر گردد
دمد پشت ورق از صفحه هنگامیکه برگردد
1. بر دستگاه اقبال کس خیرهسر نگردد
اینخط نمیتوان خواند تا صفحه برنگردد
1. دل تا بهکیام جز پی آزار نگردد
ظلم است گر این آبله هموار نگردد
1. به عبرت سرکشان را موی پیری رهنمونگردد
زند خاکسترش دامنکه آتش سرنگونگردد
1. به حرف و صوت مگو کار دل تباه نگردد
کجاست آینهای کز نفس سیاه نگردد
1. در این گلشن کدامین شعله با این تاب میگردد
که از شبنم به چشم لاله و گل آب میگردد
1. سیه مستی به دور ساغرت بیتاب میگردد
به عرض سرمه گرد چشم مستت خواب میگردد
1. نگه ز روی تو تا کامیاب میگردد
تحیر آینهٔ آفتاب میگردد