1 دوش در راه خیالت عجز شوق آهنگ داشت سعی جولانی که نازشها به پای لنگ داشت
2 دل به ذوقِ جلوهات با عالمی کردهست صلح ورنه این شخص جنون با سایهٔ خود جنگ داشت
3 در گلستانی که حیرت فرش جولان تو بود چشم هر برگ گل آشوب از غبار رنگ داشت
4 بیتو از هر قطره اشکم ریخت رنگ نالهای آرزو در پردهٔ چشمم عجب آهنگ داشت
1 هرکه را دستی ز همت بود جز بر دل نداشت دستگاه پرتو یک شمع این محفل نداشت
2 دل به هرنقشیکه بستم صورت آیینه بود نسخهٔ تحقیق امکان جز خط باطل نداشت
3 عاجزیها را غنیمت دان که درباب طلب دستو پاییگز میکردیمگم ساحل نداشت
4 انفعالی نیست دل را ورنه درکیش حیا سنگ همگر آبمیشد عقده ای مشکل نداشت
1 همت از هر دو جهان جست و ز دل در نگذشت موج بگذشت ز دریا و ز گوهر نگذشت
2 آمد و رفت نفس،گرد پی یکتاییست کس درین قافله از خویش مکرر نگذشت
3 شمع بر سر همه جا دامن خاکستر داشت سعی پرواز ضعیفان ز ته پر نگذشت
4 ختمگردید به بیمار وفا شرط ادب ما گذشتیم ولی ناله ز بستر نگذشت
1 گل در چمن رسید و قدم بر هواگذاشت جای دگر نیافتکه بر رنگ پاگذاشت
2 تعمیر رنگ ز آب و گل اعتماد نیست نتوان بنای عمر به دوش وفا گذاشت
3 عمری است خاک من به سر من فتاده است اینگرد دامن تو ندانم چرا گذاشت
4 وامانده ی قلمرو یاسم چو نقش پا زین دشت هرکه رفت مرا بر قفا گذاشت
1 خطخوبان هم،حریف طبع وحشتپیشه نیست تخم شبنم، از رگگل، در طلسم ریشه نیست
2 پیریام، راه فنا، بر زندگی هموارکرد بیستون عمر را، جز قامت خم، تیشه نیست
3 دستگاه معنی نازک، سخن را، پور است جوهر این تیغ، جز پیچ و خم اندیشه نیست
4 پای در دامنکشیدن نشئهٔ جمعیت است بادهٔ ما را، چو شبنم، احتیاج شیشه نیست
1 آزادگی، غبار در و بام خانه نیست پرواز طایریست که در آشیانه نیست
2 هرجا سراغ کعبهٔ مقصود دادهاند سرها فتاده بر سر هم آستانه نیست
3 شمع و چراغ مجلس تصویر، حیرت است درآتشیم و آتش ما را زبانه نیست
4 داد شکست دلکه دهد تا فغانکنیم پرداز موی چینی ما کار شانه نیست
1 عزت و خواری دهر آن همه دور از هم نیست افسری نیست که با نقش قدم توأم نیست
2 روز و شب ناموران در قفس سیم و زرند هیچ زندان به نگین سختتر از خاتم نیست
3 عکس هم دست ز آیینه به هم میساید تا ز هستی اثری هست ندامت کم نیست
4 غنچه و گل همه با چاک جگر ساختهاند خون شو، ای دل که جهان جای دل خرم نیست
1 هیچکس جز یأس، غمخوار من دیوانه نیست بر چراغ داغ غیر از سوختن پروانه نیست
2 چشمهٔ داغی به ذوق سوختن جوشیدهام آب چون خورشید غیر از آتشم در خانه نیست
3 کی شود برق نگه دام شکستنهای اشک رفتن از خویش است اینجا بازی طفلانه نیست
4 شیوه مجنون ز وضع نامداران روشن است سنگ بر سرکی زند خاتم اگر دیوانه نیست
1 وهم هستی هیچکس را ازتپیدن وانداشت مهر بال و پر همان جز بیضهٔ عنقا نداشت
2 عالمی زین بزم عبرت مفلس و مایوس رفت کس نشد آگه که چیزی داشت با خود یا نداشت
3 بیکسی زحمتپرست منت احباب نیست یاد ایامی که کس یاد از غبار ما نداشت
4 هرچه پیش آمد همان رو بر قفاکردیم سیر یک قلم دی داشتیم امروز ما فردا نداشت
1 برگ طربم عشرت بیبرگ و نواییست چون آبله بالیدنم از تنگقباییست
2 در قافلهٔ بی جرس مقصد تسلیم بیطاقتی نبض طلب هرزهدراییست
3 کو شور جنونیکه اسیران ادب را در دام و قفس حسرت یک ناله رهاییست
4 فرش در دل باشکزینگوشهٔ الفت هرجا روی از آبلهٔ پاکف پاییست